پرنده ها را دوست دارم.
مدتی است که بنا به عادتی دیرین و شیرین، برای گنجشک ها و قمری ها و کبوترهای هم کوی و محله مان دانه می ریزم تا بیایند و با حضورشان زندگی زیباتر شود.
دعوت از پرنده ها کار سختی نیست.
مشتی ریزه نان، برای آوردنشان به این خانه کفایت می کند.
آن ها ساده و شاد و آزادند اما با دل دادن به آب و دانه ما آدم ها خیلی زود دلبسته مان می شوند.
این هم موهبتی از جانب خداوند برای ما انسان ها ست...
دوستان جدیدم ، هر روز صبح از پشت پنجره های بسته یا باز نگاهم می کنند یا شاید حتی به جای این که مرا ببینند، وجودم را حس می کنند زیرا هر گاه به سمت بالکن خانه می روم یا حتی زمانی که غافل از یاد و حضور آنها درون آشپزخانه سرگرم کار دیگری می شوم، ناگاه صدای بال زدن دو سه کبوتر را می شنوم و سپس از پنجره می بینم که از دیوارها و بالکن های خانه های روبرو پرواز می کنند و نوبت به نوبت جابجا می شوند.
انگار با این کار خود به هم پیام می دهند که : دوستان آماده باشید، او دارد می آید!
و من از صدای جابجا شدن آن ها به یاد می آورم که باید برای دوستانم خرده نانی بریزم.
آنها بیش از خود من، مرا به یاد دارند.
این روزها دوستی من و پرنده ها عمیق شده است.
من برایشان قوت روزانه می برم و آنها در عوض، آواز و جیک جیک پر شور خود را به من هدیه می دهند.
اما بیش از آوازشان به این دلخوشم که دیگر از من نمی ترسند یا اینکه وقتی به آن ها نزدیک می شوم دیرتر از همیشه می گریزند و بدین ترتیب می فهمم که این موجودات قشنگ و شیرین، قدر شناسند...
پر واضح است که حیوانات هم ارزش محبت را بخوبی می فهمند اما در ورای این واقعیت بزرگ، حقیقت جذابتری نهفته است: این که حیوانات نیز همچون انسان، از چشمه لایزال شعور و عشق الهی بهره دارند.
آخر به باور من، شعور و عشق هر دو از یک چشمه می جوشند.
کسی چه می داند؟ شاید گنجشک ها و کبوترها مرا نه به خاطر آب و دانه بلکه بخاطر خویشتنم دوست دارند...
احساس امنیت، ناشی از آگاهی و اعتماد است و این هر دو با جوهره عشق هم پیوند است.
پس پرنده ها نیز بر خلاف ظاهر بی اعتنای خود، از آگاهی و درک و عشق برخوردارند و هرگاه عشق و اعتماد در وجود کسی باشد ، خواه پرنده و خواه آدم، دیگر ترسی در کار نیست.
اما حقیقت شگفت انگیز دیگری هم هست ...
دیروز عصر هنگام بازگشت از اداره به خانه، سر راه خود دو قمری و یکی دو گنجشک را دیدم که لابلای چمن ها می گشتند و خدا می داند دنبال چه چیزی بودند. آب و دانه یا هر چیز دیگر که ما از آن بی خبریم.
ما انسان ها به خود قبولانده ایم که حیوانات بجز تلاش بی وقفه برای یافتن غذا و تولید نسل، کار دیگری روی سیاره زمین ندارند اما کسی چه می داند شاید آن ها نیز مانند ما آدمیان بجز امرار معاش، هدف مهم تری نیز در زندگی خود دارند و بخاطرش مدام در جستجو و تکاپو هستند.
وقتی به پرنده های کوچک نزدیک شدم قمری ها طبق معمول نترسیدند و نگریختند بلکه با قدم های تند و نمکین خود از مسیر عبور من دور شدند و در نهایت چند قدم آن سوتر نیمچه پروازی کردند و دوباره بر زمین نشستند. این حرکت طبیعی بود و خاص همه قمری ها.
اما آنچه موجب تعجب من شد انجام مشابه این کار از سوی گنجشک ها بود.
همه می دانند که گنجشک ها بسیار پر جنب و جوش و زودگریزند و با دیدن و درک کوچک ترین حرکت یا صدایی بسرعت پر می زنند و از مکان خطر دور می شوند.
اما دو گنجشک دیروز عصر، همانند دو قمری، فرار نکردند بلکه تنها کمی آنسوتر پرزدند و دوباره بر زمین نشستند.
شاید اگر این اتفاق در محله خودمان، روی می داد این قدر تعجب نمی کردم ولی این گنجشک ها که مرا نمی شناختند پس چرا از عادت غریزی خود دور شدند و از من نترسیدند و نگریختند؟
در طول مسیر، به این می اندیشیدم که آیا امکان دارد حیوانات نیز به زنجیره درک و شعور و عشق یکدیگر متصل باشند؟
هرگز امکان ندارد که این دو گنجشک همان گنجشکانی بوده باشند که هر روز در بالکن خانه ما روزی می خورند و طعم محبت انسانی را می چشند...
همه می دانیم که یک حیوان را می توان شرطی یا تربیت کرد تا فراتر از غریزه طبیعی خود، رفتاری مطابق ذوق و خواسته مربّی خود انجام دهد.
اما طبیعت وحشی و بکر دیگر حیوانات که آموزشی ندیده اند، از این مداخله انسانی مصون است.
هرگز مدعی نیستم که آب و دانه دادن به پرنده های آزاد کوچه و خیابان، بنوعی تربیت کردن آن هاست اما اطمینان دارم که این کار شیوه ای برای دلبسته کردن آن ها به محیط زیست انسانی است.
مثل این است که پرندگان بازیگوش، در کلاس آزاد شرکت می کنند و به دلخواه و تنها در حد درک و فهم خود چیزی می آموزند!
اما سایر حیوانات چه؟
مگر می شود جایی به پرنده ای محبت کنیم و کیلومترها دورتر، پرندگانی دیگر همان واکنشی را از خود نشان دهند که پرندگان نمک گیر محبت ما بروز می دهند؟
صرف نظر از هرگونه منطق و دلیل و علت و معلولی،
دیروز احساس کردم ذهن پرنده ها در یک حباب نامرئی مشترک سیّال، دور می زند و یا به یک زنجیره ادراک و عشق مشترک متصل است.
شاید این همان منطقی است که عطار نیشابوری از آن یاد کرده است.
منطقی که پرنده ای را در این سوی سیّاره به آن سوی دیگر پیوند می دهد. آن ها را به یک زنجیره، متصل می کند.
براستی آیا امکان دارد حیوانات نیز به زنجیره ادراک و شعور و عشق متصل باشند؟
سوسن چراغچی
31 فروردین 1396