ویرگول
ورودثبت نام
سوسن چراغچی
سوسن چراغچی
خواندن ۷ دقیقه·۶ ماه پیش

نهالی در آغوش درخت کهن





قسمت دوم از ماجرای زنده است اما زندگی نمی کند.






- هان چه شده دانای کل؟...مدتی است ساکتی. چیزی بگو. از آن اندیشه مردمی سازی چه خبر؟

هنوز چیزی از چنته گیرت نیامده است؟

* راستش هنوز نه، یار غارم. اینجا در این ظلمت هنوز چیزی دستگیرم نشده. همه چیز پیش چشم فهمم تاریک است.

- به آن خط ظریف نور بنگر که از روزن غار به درون می تراود. نرم و آرام و سبک...می دانی که پشت آن خط ظریف، عظمت لایتناهی خداوند جاری است. به آن نور متوسل شو...

* راست گفتی رفیق. راستی که اکنون دانای کل تویی. چرخ است دیگر. می چرخد و جابجا می شود.

حالا در این چرخ سرای، نوبت تو است که بالا بنشینی و تو مرا هدایت کنی. تو بگو راه مردمی سازی میراث فرهنگی چیست؟

- می دانی رفیق.به این صخره های سخت که پیرامون مان را در بر گرفته اند که نگاه می کنم بجز ظلمت و ناهمواری چیزی نمی بینم. ولی باید راهی باشد. هرجا که ردّی از نور باشد، اقیانوس بیکران نور خداوند جاری است.

* چطور است که صخره ها را بکنیم و به نور دانایی دست یازیم.


- سخت است و محال اما تلاش هم خوب است... بیا تا شروع کنیم...آن تیشه را به من بده...


* یافتم. رفیق.


- چه زود...بگو تا چه دیدی آنچه را که به چشم من نیامده است؟ بگو تا روح ارشمیدس شاد بشود!


*حباب جامعه ای را می بینم که در آن میراث فرهنگی، دیگر میراث فرهنگی نیست. بلکه سماوری است که هنوز در آن آب می جوشانند و با آن آب داغ، چای دم می کنند!

- درون قهوه خانه ها؟


*همه جا. هرجا زندگی هست. آنچه امروز میراث است، دیروز وسیله یا محل استفاده ای کاربردی بود که کار مردم را راه می انداخت و با این که از نسلی به نسل دیگر می رسید اما همچنان مورد استفاده بود.


- زنده بود و زندگی می کرد؟


* آری، تا جان در بدن داشت، کابرد هم داشت. برای همین بود که چینی ها را به جای این که دور بیاندازند، بند می زدند. باز می شکست و دوباره بند می زدند. بند در بند...و چینی بندزن ها همواره سر کار بودند. بساط پیشه و پیشه وری هماره پابرجا بود. دکان زندگی پر رونق بود.

اما امروز میراث را به گونه دیگری تعریف کرده اند.تعریف امروزی میراث، با ترس عجین است.


-ترس از چه؟


*ترس از نابودی. می گویند میراث فرهنگی تجدید ناپذیر است. چیزی که ردّ و نشان گذشته است محال است که دوباره از نو آفریده شود. پس همین را که از دیروز به امروز رسیده غنیمت شماریم و حفظش کنیم. بگذاریمش بالای تاقچه تا مبادا ترک بخورد چینی تنهایی اش. در این خانه، بازآفرینی معنایی ندارد.

خدا یکی، خانه و مام میهن و گذشته یکی، میراث فرهنگی هم یکی است.بی جایگزین.

اما گناه از میراث فرهنگی نیست. حقیقتا هم ارزشمند است و جایش همان بالاست.روی تاقچه یا ویترین موزه یا روی سر ما مردمان. در حقیقت، این تعریف است که اشتباه است.


- بیشتر بگو. حالا نوبت توست که دانای کل باشی. بگو تا بدانم تعریف یعنی چه؟


* یعنی آن چه در قوانین تعریف کردند و به خورد مردم دادند. گفتند میراث فرهنگی آن چیزی است که ارزش حفاظت دارد.برایش محافظ گذاشتند. آن هم چه کسی؟ دولت... هه! دولت که بلد نیست شلوار خودش را نگه دارد! با این تعریف، دولت شد لَله میراث فرهنگی که در اصل و اساس مال مردم بوده. از مردم گرفتندش و مثل عروسکی عزیز و جان جانی بالای تاقچه و درون ویترین گذاردندش. فقط محض تماشا.که چی؟ که مبادا خراب بشود.


- این را هم بگو که دولت ، بچه همین مردم است. همین مردمی که برای شان به غلط تعریف شده است.


*آری رفیقم. دولت که از سیاره مریخ به زمین نیامده. همین مردم اداره اش می کنند. از کارمند بگیر تا وزیر و وکیل بچه های به مکتب نرفته همین مردمند.

بچه ناخلف خیال کرده فقط خودش می فهمد و آن پدر و مادری که خالق میراث فرهنگی بودند هیچی بارشان نیست.


- دارد چیزی دستگیرم می شود. می خواهی بگویی که ما باید قانون را عوض کنیم؟ تعریف ها را تغییر دهیم؟ میراث را از موزه ها بیرون بکشیم و تبدیل به سماور روزمره مردم کنیم؟


* جانم ، نیمی را درست گفتی. اما سماور دیگر چیست؟! آن را فقط مثال زدم. مقصود هر آن چیزی است که در گذشته مورد استفاده مردم بود و امروز از حیات روزمره دور مانده... جسمش هست اما جانش نیست.


مثل سفید برفی در آن تابوت بلورین؟


- شاید! ما باید قانونی بنویسیم که در آن میراث فرهنگی از نو تعریف شود.

این درخت کهنسال صد ساله- قوانین را می گویم- ریشه هایش اگرچه پابرجاست اما تنه اش از وسط پوسیده .


- وای می خواهی این درخت صد ساله، میراث طبیعی و فرهنگی یک ملت را از ریشه بزنی؟؟؟

با قانون صد ساله چه کار داری دانا؟ نکند ذهن تو نیز در گذر زمان پوسیده... یا که زیاد چرخیدی!


* نه جانم. عقلم سرجاست. البته که قانون هم میراث ماست. این میراث ریشه دار را که نمی شود قطع کرد. فقط باید ارتقائش بدهیم.


- چگونه؟ مگر درخت کهنسال را می توان دوباره جوان کرد؟ چرخه طبیعت مثل چرخه هویت نیست... به گذشته بر نمی گردد. درخت می میرد و نهالی دیگر به جای آن می کارند.

* نه جانم. درخت تنومند را می گذاریم با ریشه هایش بماند. در ضمن هنوز بخش هایی از آن زنده است .

اما نهالی در دل پوسیده این درخت کهنسال خواهیم کاشت تا رشد کند، ریشه بدواند و ریشه هایش با ریشه های آن پیر تنومند صد ساله-قوانین پیشین را می گویم- پیوند بخورد، دست هم را بگیرند و از ترکیب پیر و جوان، تجربه و خِرد نو، توانی تازه آفریده شود.

آری یک درخت تازه با تعریفی نو...

- چه کار پیچیده ای. همچون ریشه های کهن، پیچ در پیچ!

گیرم که شدنی بود. تعریف جدید چه خواهد بود؟ بگو در آن حباب چه می بینی؟


* در این حباب قانونی می بینم که میراث فرهنگی را اینگونه تعریف کرده است:

«میراث فرهنگی همه دستاوردهای گذشتگان است که به امروز رسیده اند و باید در کمال غنا و اصالت شان به آیندگان سپرده شوند. این اموال، خواه معنوی و خواه مادی، در حوزه حقوق عمومی و به عموم جامعه تعلق دارند. دولت وظیفه دارد میراث فرهنگی را ثبت کند و سپس حفاظت از آن ها را به مردمان بسپارد. اگر کسی در امر حفاظت از اختیارات اعطا شده سوء استفاده، تخطی و تخلف کند یا عامدانه به آثار آسیب برساند، مجرم است و مشمول جریمه و مجازات های کیفری است. »*


- تو اطمینان داری که چرخ درست چرخیده و تو به جایش نچرخیدی؟!! تا جایی که یادم هست قرار بود چیز تازه ای به میراث اضافه شود. این که همان تعریف قبلی است.*


* یک قسمت از این تعریف، تازه است رفیق. در اینجا دیگر دولت همه کاره نیست. او تنها حمل کننده است. بار نظارت را به دوش می کشد. اما مجریان، مردمانند. آن ها دیگر میهمانانی نیستند که به دیدن موزه دعوت می شوند تازه اگر دلشان بخواهد بیایند یا نیایند. نه خیر... آن ها صاحبخانه اند. هم حق آب و گل دارند و هم مسئول حفاظت از یکی یکی آجرهای خانه شان. اینجا خانه همه مردم ایران است. یک خانه مشترک همچون...

- همچون ذهن کل...


* آفرین رفیق...همچون ذهن کل، اما بنا نشد مثل قاشق نشسته به میان حرفم بدوی.حتی دانای کل هم از این که حرفش را قطع کنند، ناراحت می شود. زبان به کام بگیر، تا انتهای حرفم را گوش کن و پذیرا باش.

این خانه مال همه مردم است. صد سال پیش گفتند دولت حافظ میراث و هویت مردمان باشد. ولی آن، صد سال پیش بود. حالا دیگر مردم آگاه شده اند.


- بگو آگاهتر شده اند.


*باشد. آگاه تر شده اند. در این یک قرن، یک چیزهایی یاد گرفته اند. باید افسار قانون را به دست عموم بسپاریم تا ورق بر گردد. مردم باید در میراث شریک باشند و هم از منافعش، بیشتر معنوی، سود ببرند. خودشان هم مراقبتش بکنند.


- اما چگونه ؟





سوسن چراغچی

اسفند 1402

* طبق قوانین موجود ، حمایت از میراث فرهنگی امری دولتی است و مردم مشارکت چندانی در حفاظت از آن ندارند.


میراث فرهنگی
فقط نویسنده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید