علی کوچولو
هرشب خواب پاپانوئل را می دید.
پاپانوئل رویاهای او شبیه همه پاپانوئل های دنیا بود، مردی بالابلند و تنومند، با لباس و کلاه منگوله دار سرخ رنگ و مو و ریش انبوه و سپید.مهمتر آن که او هم مثل همه پاپانوئل ها، کیسه ای بزرگ پر از هدیه های رنگ و وارنگ به دوش داشت.
هر بار که می آمد کیسه سرخ رنگ بزرگش را به زمین می گذاشت و از درون آن یک بسته بزرگ که دورش کاغذ رنگی براق پیچیده شده و با روبان سرخ تزیین شده بود، بیرون می کشید و به دست علی کوچولو می داد.
این رویا ، هر شب تکرار می شد و علی کوچولو مدام از دست پاپانوئل رویایی خودش، هدیه های جورواجور می گرفت.
علی با این که خیلی کوچک بود اما این را خوب می فهمید که پاپانوئل از روی لطف یا دلسوزی نبود که مدام برای او هدیه می آورد بلکه اساسا جنس و ماهیت این مرد چنین بود که همواره نیکی کند.
علی کوچولو با این رویای شبانه خویش، دنیایی داشت.
شب ها به عشق دیدن پاپانوئل به رختخواب می رفت و تمام روز به خواب های شیرینی که دیشب دیده بود فکر می کرد.
با این حال هیچ وقت نمی فهمید درون آن بسته های کادو پیچ رنگارنگ قشنگ، چه چیزی پنهان شده بود. چون پس از رفتن پاپانوئل تا می خواست کاغذ کادو را باز کند، از خواب بیدار می شد.
یک بار در عالم خواب همه زور خود را زد تا قبل از این که بیدار شود کادو را پاره کند و درون آن بسته باشکوه رویایی را ببیند ولی باز ناکام ماند زیرا پاره شدن کاغذ همان و به صدای خش خش کاغذ رنگی بیدار شدن همان.
با این وجود علی به همین هم دلخوش بود. گویی با همه کوچکی این را می فهمید یا حس می کرد که بیش تر از آن بسته های رنگین کمانی، وجود پاپانوئل بخشنده و نگاه مهربان و لبخندهای عاشقانه او بود که رویای هر شبش را رنگارنگ می کرد.
می گویند تکرار، ارزش چیزها را کم می کند. وقتی انسان به چیزی یا کسی یا وضعیتی عادت کرد، با این که وابسته اش می شود، از چشمش هم می افتد. شاید به همین دلیل است که انسان همیشه در پی معجزه است. زیرا معجزه ها مافوق عادت و یا شکافنده عادتند و همیشه تازه اند و انسان همواره خواهان تازگیست. هر آن چیزی که قصه ای تازه در اندرون خود دارد.
اما در مورد عشق، چیزی به نام عادت، صادق نیست زیرا خاصیت و ماهیت عشق حقیقی، تازگی است،
عشق هیچ گاه برای انسان عادی نمی شود
و انسان راست و درست هم هرگز از لقمه های عاشقانه سیر نمی شود.
درست به همین دلیل صادقانه بود که علی کوچولو با همه کودکی، از گرفتن آن بسته های همیشگی که همگی تکرار عشق بودند، سیر نمی شد . با اینکه درون آن بسته های قشنگ، هیچ چیزی نبود،از صبح که چشمانش را باز می کرد تا شب به انتظار می ماند تا باز پاپانوئل عاشق او بیاید و برایش هدیه ای بیاورد و عجیب آن که در این چرخه تکراری عشق،
پاپانوئل خیالی کودک قصه ما ، حتی یک بار هم او را نا امید نکرد و هر شب با کوله باری از عشق،به دیدارش آمد.
سوسن چراغچی
6 دی 1399