اینجا دلایل خودم رو اوردم. من رفتن به تراپی رو نمود علاقه زیادم به رشد خودم میدونم. این احساس نیاز که دوست دارم خودم رو بیشتر کشف کنم. این کار برای من لذت بخشه. توی خودشناسی دقیقا دنبال چیز خاصی نیستیم چون اصلا نمیدونیم چه چیز هایی ممکنه پیدا کنیم!. ما فقط کنجکاویم که بیشتر و بیشتر عمیق بشیم. خوشبختانه معمولا این کنجکاوی جایزه های بزرگی داره. مثل کشف یه صندوق گنج وقتی دارین با بیل و کلنگ حیاط خونه رو میکنید تا درختی بکارید.
باعث شد خودم رو بهتر تعریف کنم. قبلا بیشتر روایت بودم. حتی نه روایت های منسجمی که بتونم بگم از کجا شروع شد، چرا و چجوری بعضی چیزا رو انتخاب کردم و چرا کسی شدم که هستم. تراپی به من کمک کرد از کلمات برای توصیف خودم استفاده کنم. این به نظرم مهم ترین کمکی هست که درمانگر باید به شما بکنه. اینکه روایت های شما رو بشنوه و بهتون کمک کنه با صفت های مشخصی اون داستان رو دسته بندی کنین. مثل یه مادر که گریه های بچش رو میتونه به گرسنگی، خستگی، نیاز به تعویض شدن تفسیر میکنه. اینطوری کمک میکنه شما از گنگ بودن در بیایید و بتونین نیاز های خودتون رو تعریف و به طبع برطرف کنین.
احساس یکپارچگی بیشتری میکنم. رواندرمانی باعث شد قسمت های مختلف من به هم وصل شن. رفتار های مختلفی که باعث سردرگمی من میشدند حالا در یک ساختار منظم تر قرار گرفتن. درمانگر کمک میکنه روایت هایی که قبلا تعریف کردین با روایتی که بعدا تعریف میکنن مرتبط بشه. اون بهتون کمک میکنه حتی ارتباط هایی که براتون نامریی بودن رو ببینید. ارتباط بین کار هایی که میکنین و باور هایی که دارین. حتی کمک میکنه از کارهایی که میکنین بفهمین باور های هسته ای شما چی هستن.
با احساس آسیب پذیری (vulnerability) خودم راحت تر شدم. از اینکه نقاط ضعف خودم رو ببینم کمتر میترسم. مثلا الان راحت تر میتونم احساس حسادت خودم رو ببینم و دربارش صحبت میکنم حتی. وقتی با آسیب پذیری خودتون راحت میشین میتونین بخش های بیشتری از خودتون رو دوست داشته باشین و با خودتون راحت تر میشین.
روی خودم متمرکز تر شدم. به خصوص وقتی با رویکرد ISTDP کار میکردم و به احساس های بدنی خودم در طی جلسه دقت میکردم. حالا بدنم هم برای من یه مدیا شده که احوالم رو بهم میگه. مثل صدای گریه نوزادی که بالا تر مثال زدم. بدن شما هم معمولا وقتی احساسات خودتون رو نمیبینین داد و بیداد میکنه به امید اینکه بهش توجه بشه. منقبض کردن عضلات، خشک شدن دهان، محبوس کردن نفس و ... از نشانه هایی هست که بدنتون نشون میده تا به چیزی درمورد خودتون رسیدگی کنین.
به صدای خودم بیشتر اعتماد کردم. وقتی یک جلسه 50 دقیقه ای فقط درباره محتویات ذهن خودم حرف میزنم، من تحلیل میشم و درباره نظرات من صحبت میشه به این نتیجه میرسم که چیزایی که میگم، چیزایی که حس میکنم مهم و معتبر اند. اون ها قابل درنگ کردن اند. و چه چیزی بیشتر از این میتونه توی این زندگی های پر سرعت بهمون آرامش بده؟ ایستادن در نقطه ای که ارزشش رو داره و با حوصله نگاه کردن.