شوخی بی‌پایان
شوخی بی‌پایان
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

چشم عباس آقا!

بهم گفت:«یه شمع روشن کن» گفتم:«چی؟» گفت:«بهت میگم جای لعنت فرستادن به تاریکی یه شمع روشن کن!» تاریکی، وجود نداره. نور که نباشه... لعنت به تاریکی! اه چرا من فندک ندارم؟ باید قرض بگیرم... این روزها دست هر جوانکی هست. جوانی دود می‌کنند. آخر هم نفهمیدم این سیگار چه کیفی داره؟!

نوشته بودم یه دفعه (سلام*یه*گفته‌ای*از*رمز*کردم*شما*یاد*داده*مشوید) حروف اول کلمه‌های داخل پرانتز رو به هم چسبوندم؟ کیف نداشت. سه نفر بودیم. یکی رو فرستادیم رفت سه تا نخ خرید. تازه فهمیدم سنگین و غیرسنگین داره. فروشندهه گفته بود سنگین نکشید. شبیه آنچه در فیلم‌ها دیده بودیم کشیدیم. سامرتایم سد نس خانم دل ری، رو هم پخش کردیم که صحنه به قدر کفایت دراماتیک باشه. رسما هیچ اتفاقی نیوفتاد. گفتیم:«چون سنگین نبود، نگرفت.» اینو گفتیم چون شنیده بودیم که میگن. تیک سیگار رو توی لیست تجربه‌ها زدیم و قرار گذاشتیم دفعه‌ی بعدی کوکائین رو امتحان کنیم. فندک مردم رو پس دادیم. دوباره تاریک شد!

تاریک شد چون تو ایران افق روشنی وجود نداره. همه یا دنبال مهاجرتن یا دنبال یه لقمه نون. چون تو ایران طبقه متوسط داره تحلیل میره. تو این تحلیل طبقاتی، بعد اینکه آدما یا مهاجرت کردن یا از فقر چیز شدن، قراره برسیم به جامعه‌ی بی‌طبقه‌ی توهیدی. «تو هیدی؟» سوالیه که دخترخاله‌ی بی‌سوادت بعد از اینکه کلی استوریای فامیل رو مسخره کرد ازت می‌پرسه. نه «هاید» نیستم. فقط محتوای سمّ‌ فامیل رو فالو نمی‌کنم. به جاش میام تو ویرگول پاراگراف‌هایی می‌نویسم که فقط رو دراگ خنده‌داره.

ببخشید اگه نمی‌تونم بخندونمتون. چون قول داده بودم این کار رو بکنم. فردا میام دفتر قراردادو فسخ کنیم. دنیا تاریک شده و دیگه خنده‌دار نیست. حال من خوب نیست. نمی‌دونم دیگه چی کار باید بکنم؟ بهم گفت:«به جای لعنت فرستادن به تاریکی یه شمع روشن کن!» گفتم یه دور دیگه عنوان رو بخون.



تاریکیچشم عباس آقاتحلیل طبقاتیحسین کلهرسیگار
پل ارتباطی: 4linedialogue@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید