یادداشت‌های یک شورشی شرکتی
یادداشت‌های یک شورشی شرکتی
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

بهره‌وری، قهوه، لاونج و دخترهای ویرجین

۶:۱۴ دقیقه صبح، سالن استراحت ویرجین (Virgin Lounge)، فرودگاه ملبورن

قبل از اینکه صبح با صدای زنگ موبایلم بیدار شوم خواب میدیدم که توی چاه عمیق و تاریکی گیر افتاده‌ام و عابران بی‌خبر از همه جا، مثل آدم آهنی، آن بالا از کنار چاه رد می‌شدند. فریاد می‌زدم اما صدایی از گلویم در نمی‌آمد. هر چه زور می‌زدم صدایی از حنجره‌ام خارج نمی‌شد. انگار تارهای صوتی‌ام را برداشته باشند.

چشمم را که باز کردم هنوز هوا تاریک بود و توی تاریکی اتاق، چشمایم دنبال ذره‌ای نور می‌گشت. می‌خواستم توی تخت بمانم. خیلی خسته بودم و توان بلند شدن نداشتم. تا ساعت دو داشتم روی اسلایدها کار می‌کردم. خوب نخوابیده بودم. از وقتی میترا رفته هیچوقت خوب نخوابیده‌ام. شانزده ماه است که خوب نخوابیده‌ام. دیشب هم باز سر ساعت سه از خواب پریدم.

با زنگ دوم موبایل از رختخواب بیرون آمدم. هوای خانه سرد بود. تمام آخر هفته هوای لعنتیِ ملبورن سرد و گرفته بود اما باران نمی‌بارید.

طبق عادت، همه چیز را از شب قبل آماده و مرتب کرده بودم اما وقت قهوه درست کردن دیگر نداشتم. تندتند کت و شلوار مخصوص جلسات مهمم را پوشیدم - برای جلسه‌ی امروز BOSS‌ را انتخاب کرده بودم. گفتم قهوه را توی لاونج ویرجین می‌خورم. هر لحظه ممکن بود که راننده برسد.

هوا هنوز تاریک بود که از در شیشه‌ای ساختمانم زدم بیرون. بادِ سردِ صبحگاهی ملبورن سیلی سختی خواباند توی گوشم. آن سیلی را لازم داشتم تا از خواب و خیالاتم بیرون بیایم. لکسوس مشکی رنگی با شیشه‌های بخار گرفته منتظرم بود. از لوله‌ی اگزوزش دودِ خاکستری‌ای بیرون می‌آمد.

توی راه هیچ کلمه‌ای بین ما ردوبدل نشد. ماشین‌های بدون راننده باید یک چنین تجربه‌ای باشد. من بدون قهوه زبانم باز نمی‌شود شرط می‌بندم راننده هم هنوز قهوه‌اش را نزده بود. فقط قهوه می‌تواند بسته‌های دوپامین را تحریک کند که مغزم را بیدار کند و تارهای حنجره‌ام را به کار بیاندازد.

دنیای ما برای بیدار شدن،‌ برای کار کردن،‌ برای مفید و موثر بودن به قهوه معتاد شده است. شرکت‌ها این اعتیاد به قهوه را دامن می زنند چون مفید و موثر بودن را امروز سرمایه و بازار تعیین می‌کند.

به دو و نیم میلیارد فنجان قهوه‌ای فکر می‌کنم که هر روز ما کارگران خواب‌زده توی رگ‌هایمان تزریق می‌کنیم تا از یک خواب به خواب مصنوعی دیگری منتقل شویم. خواب بهره‌وری. خوابی که شرکت‌های بزرگ و دنیای سرمایه برای ما دیده‌اند. دو و نیم میلیارد فنجان قهوه هر روز پر و خالی می شوند، سطل‌های زباله پر و خالی می‌شوند و زمین و اقیانوس از فنجان و تفاله‌ی قهوه سرریز می‌شود. قهوه قرص کرخ کننده‌ی ماست برای تحمل این روال تکراریِ اجباری. چرخ‌های اقتصاد با نفت نمی‌چرخد، چرخ‌های اقتصاد و سرمایه با قهوه و کارکنان کرخ شده می‌چرخد.


بهره‌وری، قهوه، لاونج و دخترهای ویرجین
بهره‌وری، قهوه، لاونج و دخترهای ویرجین

دلم را توی راه صابون می‌زدم که توی لاونج ویرجین قهوه‌ام را می‌زنم ولی از شانس گَندام لاونج را برای بازسازی بسته بودند. یک جای مزخرف موقتی را ساخته بودند که به دلم ننشست. لاونج ملبورن شیک وُ تمیز وُ خوشبو بود. بوی جنگل‌های وحشی شمال بعد از یک باران تند را می‌داد. عطر ترش تمشک‌های وحشی را.

گوشه‌ی نه‌چندان دنجی کنار پنجره پیدا می‌کنم. لپ‌تاپم را باز می‌کنم تا برای صدمین بار اسلایدها و حرف‌هایم را مرور و تمرین کنم، و سفارش قهوه لاته با شیر سویا می‌دهم.

هوا دارد کم‌کم روشن می‌شود ولی آسمان و زمین خاکستری است. انگار که به یک عکس سیاه و سفید نگاه می‌کنم. سرم را بر می‌گرداندم و تنها نور رنگی دوروبرم نور مصنوعی و جیغ و بنفش میز پذیرش است. تا حالا لاونج ویژه‌ی اعضاء را اینقدر سوت و کور ندیده بودم.

دختری موبور با چشمهای درشتِ آبی و لب‌های قرمز با لباس قرمز ویرجین و موهایی که با دقت و وسواس پشت سرش بسته شده است با لبخند مصنوعی‌ای به پهنای صورتش، قهوه‌ام را می‌آورد و می‌پرسد آیا چیز دیگری میل دارم - می‌خواهم بگویم بله، شما و یک تکه کوروسان کَره‌ای لعنتی را، ولی باید مواظب زبان و وزنم باشم. در ضمن وقتی جلسه یا کارگاه مهمی دارم از اضطراب نمی‌توانم چیزی بخورم و هضم کنم. با شکم خالی انگار مغزم بهتر کار می‌کند و تیزترم. دختر با همان لبخند پهن برمی‌گردد. ساق‌های سفید و بلندی دارد. اینبار نه خبری از دو بیسکوییت بادامی کنار فنجان قهوه است و نه روی قهوه‌ام نوشته شده Virgin. قبلن روی قهوه نشان ویرجین را با پودر کاکائو یا قهوه می‌نوشتند. همان نشان کجی که انگار دختری شماره تلفنش را با رژ لبی قرمز روی دستمال نوشته باشد، و آن تیک بزرگ قرمز را هم اولش گذاشته که یعنی بهم زنگ بزن. حالا می‌فهمم که چرا همه‌ی دخترهای ویرجین رژلبِ قرمزِ جیغ می‌زنند. یعنی بازهم پیش ما بیا و شماره‌ی ویرجین را فراموش نکن عزیزم!

خوابملبورنقهوهمشاور مدیریتشورشی شرکتی
شرح دلاوری‌های ماکسیموس بزرگ در نبرد با هیولای کورپوریت و پایان غم‌انگیز او یا خاطرات یک مشاور مدیریت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید