همه ما دوست داریم کارهای بزرگ و متعددی در زندگیمان انجام دهیم و این مساله به عزت نفس و اعتماد به نفس ما کمک بزرگی میکند و به شکلی تو در تو، کارهایی که انجام میدهیم هم به نوع نگاهی که به خودمان داریم و عزت نفس و اعتماد به نفسمان وابسته است. در واقع برای به دست آوردن آنها به خودشان نیاز داریم. این چرخه معیوب میتواند سالها ما را در ورطه عذاب و رنج نگاه دارد و درک ما از خودمان را تثبیت کند و همچنین نقاط کورمان را از ما مخفی نگاه دارد.
مراجع من دختری باهوش و متمایل به سختکوشی است که در یکی از بهترین دانشگاههای ایران تحصیل میکند. اسم او آتنا (اسم مستعار) است و حدود 25 سال سن دارد. آتنا یک خشم درونی را با خود حمل میکند و برخلاف ظاهر آرامش، استرس زیادی دارد و اعتماد به نفس بالایی ندارد.
او به شدت به خودش و کارهایش و آیندهاش شک میکند و همین مساله سرآغاز مکالمه درونی خستهکننده و بینتیجهای میشود که هم ترسهای او را زیاد میکند و هم عملکرد او را پایین میآورد.
ترس بخش بزرگی از زندگی آتنا است، ترس از کم گرفتن نمره، ترس مورد پذیرش قرار نگرفتن، ترس از اشتباه کردن، ترس از خراب کردن، ترس از شکست و ... .
سرعت تغییر در جلسات به شدت به میزان مقاومت و آمادگی مراجع بستگی دارد و این مساله مربوط به آمادگی کلامی نیست، زیرا گاه ما ابراز میکنیم که از بودن در موقعیتی که هستیم، ناخرسندیم و قطعاً نمیخواهیم جایی باشیم که اکنون هستیم اما به شکلی ناخودآگاه در جایی که برایمان آشناست، یعنی همین جایی که هستیم، میمانیم.
من و آتنا در یک مقطع چهار جلسه با هم کار کردیم، آتنا در جلسات متوجه شد که کلام دیگران تاثیر بزرگی بر احساسات و عملکردش میگذارد، وقتی استادش با نگاهی پر از انتقاد به تحصیلات کارشناسی او نگاه کرد و افرادی را که با کارشناسی نامرتبط وارد مقطع کارشناسی ارشد میشوند به باد انتقاد گرفت، کار او به طور موقت به قرص خوردن کشید.
تاثیرپذیری از حرفهای بیرونی و البته مکالمات درونی سبب به تعویق افتادن کارها و رفتارها و عملکرد نوسانی در ما میشود که خودش سبب کاهش اعتماد به نفس و عزت نفس ما میشود. آنچه در جلسه چهارم مشخص شد مجموعهای از آگاهیهای جالب بود که به شکلی درهم سبب ایجاد احساسات و هیجانات بسیار منفی و شدید میشدند.
آتنا درک کرد که از خودش این انتظارات را دارد:
من باید همیشه در حال کار باشم.
من باید همه چیز بلد باشم.
من نباید استراحت کنم.
من باید هدف داشته باشم.
من باید آدم مفیدی باشم.
من نباید بیکار و پوچ باشم.
من باید به درد بخورم.
من باید آدم باارزشی باشم.
در واقع آتنا از خودش انتظار داشت مانند یک ماشین خودکار همهکاره عمل کند، یک ربات!
نمیتوانم بگویم این آگاهیها به سرعت دنیای آتنا را تغییر داد اما مقدمهای برای تغییرات او شد، او موفق شد در حوزهای که به آن علاقمندی بیشتری داشت به صورت پارهوقت کار کند و سپس قدم به قدم به حوزه نفوذش در شرکت افزود و به جایگاه بالاتر و قابل اتکاتری دست یافت.
سرعت تغییرات ما به میزان آگاهی و پذیرش ما و البته مقاومت ذهنمان بستگی دارد، هر چه آتنا در برابر بازخوردها و انتقادات گشودگی بیشتری از خود نشان داد، سرعت تغییر و رشدش نیز تغییر کرد.
وقتی ما دوباره جلسات جدیدی را شروع کردیم، او را آمادهتر یافتم، یک انسان جسور و مستقل که میخواهد به گونهای زندگی کند که حسرتهای کمتری داشته باشد.
آیا شما هم فکر میکنید ربات هستید و باید بدون احساس، بدون توقف و استراحت کار کنید و موفق شوید؟
اگر موفق نشوید، پوچ و بیهوده هستید؟
افشین محمد،کوچ زندگی،کوچ مدیران اجرایی