ما انسانها موجوداتی اجتماعی هستیم و ذهن ما قابلیت درک و حفظ انتزاع را دارد. برخورد و کلام والدین ما در سنین اولیه رشد، تاثیر بزرگ و ماندگاری در نوع نگاهی که به خودمان داریم، میگذارد. گرچه برخی تئوریها و مکتبها معتقعد هستند ما امکان جایگزینی کامل این نگاه به خود را داریم و تجربیات جلسات کوچینگ این نظر را تایید میکند، گرچه این فرایند همیشه موفقیتآمیز نیست.
یک مدیر میانی که دارای تجربیات اجرایی زیاد در کار با سازمانهای معروف داشت، با چهار هدف اولیه وارد جلسات کوچینگ شد و برای رسیدن به این اهداف شش جلسه در نظر گرفت. از همان جلسه اول، نوع نگاهی که فرهاد (نام مستعار) به خود داشت، جلب توجه میکرد. او نگاهی بسیار سختگیرانه به خود داشت و علیرغم رزومه قابل توجهی که داشت، خود را لایق جایگاهش نمیدانست.
فرهاد علاوه بر این مساله رابطه عاطفی ماندگاری را تجربه نکرده بود و کارهای مربوط به اتمام تز فوقلیسانسش را ماهها به تعویق انداخته بود.
در انتهای جلسه اول، فرهاد تصمیم گرفت از چند نفر که او را میشناختند بازخوردی بر روی نقاط قوت و ضعفش بگیرد. نتیجه این اقدام جالب و برای او جذاب بود، نگاه دیگران به او با نگاهی که خودش به خودش داشت، تفاوت و تمایز قابل توجهی داشت. در جلسه دوم الگویی از هرزروی انرژی درونی و عقب انداختن کارها کشف شد، گویی یک فرهاد دیگر در لحظاتی وارد عمل میشود و قراردادهای در نهایی شدن را خراب میکند، غر میزند و یک گل به خودی تمام و کمال است.
در جلسه سوم گفت و گوی ما به داستان رابطه عاطفی رسید، در آنجا هم الگوهای به شدت سختگیرانهای وجود داشت، به حدی که به ندرت کسی میتوانست چنین شرایطی داشته باشد و اگر هم پیدا میشد، فرهاد برای نزدیک شدن به او چندین ماه درگیر تعلل و گفتگوهای ذهنی میشد و در نهایت ممکن بود که در این مدت، رابطهی جدید برای طرف مقابل شکل گرفته باشد یا حتی از قبل وجود داشته باشد و فرهاد به دلیل تعلل در گرفتن ارتباط در عمل با چند ماه وقت و انرژی تلف شده، خیلی دیر متوجه این مساله شود.
میتوانم بگویم که از دید من جلسات خیلی خوب پیش نمیرفت، پس بازخورد گرفتم تا ببینم عملکردم چگونه بوده، فرهاد گفت جلسات روند مثبتی داشته و من به جای چهار هدف جزئی الان هدفم این است که تصمیمات بهتری بگیرم و جلسات به من کمک کرده شناخت جدید و بهتری از خودم پیدا کنم اما همچنان بزرگترین مانع من به تاخیر انداختن است، گرچه متوجه شدهام به تاخیر انداختن تصمیمها، ضرورتاً بد نیست و خیلی اوقات به نفع من عمل کرده است اما بهینه نیست...
از فرهاد پرسیدم: نمره تو در تصمیمگیری از بین 1 تا 10 چند است؟
گفت: 5
پرسیدم: خوب اگر بخواهی 10 باشی، چگونه تصمیم خواهی گرفت؟
با مکثی طولانی پاسخ داد: نمیدانم...
در واقع آگاهی بزرگ جلسات این بود که الگوی مطلوب و مورد پذیرشی برای موفقیت وجود ندارد.
در جلسه بعدی، فرهاد تحریکپذیر و عصبانی بود، شرایط کاری او پیشرفتی نداشت و رابطه عاطفی خاصی هم شکل نداده بود و وقتی جلسه به اوج خودش رسید، ناخودآگاه حرفهایی بیرون ریخت:
از خودم خجالت میکشم.
خود واقعی من خوب نیست.
توقع من از خودم زیاد است.
پس هیچ چیز در زندگی من برای تبریک گفتن یا مفتخر بودن وجود ندارد!
این ابرازها سنگین بودند و نشان میداد که فرهاد خودش را چگونه میبیند، رابطه او باید بینقص و ایدهآل باشد، خودش هم همین طور و هر تصمیمی که میگیرد و هر حرکتی که میکند باید درست باشد. فشار ایدهآل بودن، آنچه هستیم را به شدت ناقص و تحقیرآمیز و معیوب نشان میدهد و هیچ تعریف یا تایید یا دستاوردی این فشار انتزاعی مرگبار را کم نمیکند.
در نهایت او تصمیم گرفت که مهاجرت کردن برایش بهتر است و از این عبارت استفاده کرد: باید سریع فرار کرد...
وقتی به او بازخورد دادم که حس میکنم انرژی او متمرکز بر نشدن کاری است تا انجام شدن آن، ناخودآگاه او پاسخ جالبی داد: باید همه را راضی نگه دارم، باید مادرم را راضی نگه دارم...
گویی موفق شدن او، با استانداردی قیاس میشد که آن موفقیت را ناچیز و بیهوده جلوه میداد، پس جذاب نبود و عدم موفقیت او فرصتی برای مادری بود که هیچ وقت راضی نمیشد تا دوباره به او بگوید که خوب نیست و کافی نیست! پس عدم موفقیت، محدوده امن اما جهنمگون او بود و فرار از ایران به معنای فرار از این چرخه منکوبکننده و حس بیکفایتی و اجبار بود.
جلسات در من حسی از عدم موفقیت را ایجاد میکرد گرچه آگاهیهای عمیق زیادی را آشکار کرد ولی در دوران همکاری من با فرهاد اتفاق خاصی در زندگی او نیفتاد.
چند ماه بعد فرهاد که در حال مهاجرت بود برای خداحافظی با من تماس گرفت و گفت موفق شده از تز خودش دفاع کند و بابت آنچه در جلسات کشف کرده از من قدردانی کرد.
این اولین باری نبود که تاثیر عمیق و ماندگار برخورد و نوع نگاه والدین خصوصاً مادر بر یک انسان را دیدم و گاه علیرغم عمق جلسات و آگاهیهای آشکار شده، نتیجهای سریع و تحولآمیز حاصل نمیشود.
شما چگونه خود را میبینید؟
آیا خود واقعی شما خوب است؟
افشین محمد،کوچ زندگی،کوچ مدیران اجرایی