ویرگول
ورودثبت نام
cyfco
cyfco
خواندن ۵ دقیقه·۳ سال پیش

تجربیات کوچینگی، نیت تا تأثیر، یک دنیا فاصله

فاصله نیت تا تأثیر
فاصله نیت تا تأثیر


دنیای درون ذهن ما، دنیای پر پیچ‌وخم و دارای هزارتویی گاه دست‌نیافتنی است که به فراخور حال و شرایط، هیجان یا احساس یا فکری تولید می‌کند که می‌تواند منشأ اقدام ما شود و عموماً ما در آگاهی بالایی نسبت به آن قرار نداریم. بیشتر مواقع ما محصول و معلول آن را زودتر از علت می‌بینیم و درک می‌کنیم و برای یافتن شکل کارکرد ذهن، چه بسا نیاز به کار ذهنی مضاعفی باشد که در جلسات کوچینگ بروز و ظهور می‌یابد.

تصویری که از هزارتوی ذهن ما بیرون می‌آید، توسط خودش صحه‌گذاری شده و آن را حقیقت و واقعیت می‌پندارد و به شکلی جذاب، شواهد تأییدکننده را به دید و توجه ما می‌آورد و این‌گونه تصویر اولیه را تثبیت می‌کند. در کنار سایر کارکردهای مغز، این کار، می‌تواند سبب حس قربانی بودن در ما شده و شاید از دیگران خشمگین شویم. شاید هم برای اقدامی کارآمد، ترس بر ما غلبه کند و متوقف شویم.

در این نوشتارها، درباره مریم چند باری صحبت کردیم، مراجعی خودآگاه و آماده برای تغییر که تمایل بالایی برای ورود به خودکارآمدی بالاتری دارد. از او در نوشتار، "رهایی از اجبار، دسترسی به خود واقعی" و "می‌دانم‌های دردسرساز" و "موهبت زبان محبت‌آمیز" صحبت کرده بودیم.

او این بار به دنبال حس تعلق بود. تعلق داشتن به کسی یا یه گروهی یا به جایی یا به چیزی! او می‌گفت باید اول متعلق به کسی باشم.

شکل رابطه ما با مراقبان اولیه‌مان تأثیر عمیقی بر جای می‌گذارد و در این میان طبق مشاهدات من عموماً نقش مادر، بسیار پررنگ است. مریم، این حس تعلق را از مادر و پدرش نگرفته بود و برای تجربه این حس، خیلی زود ازدواج کرده بود.

تعبیری که او از حس تعلق داشت این بود که کسی به من بگوید چه کار کنم! که با سایر باورهای محدودکننده او هم‌سویی داشت. با مهارت او در تصمیم‌گیری و اقدام در دل بحران‌ها هم همسو بود زیرا از ابتدا در میانه بحرانی زیسته بود که بر سر نخواستن او دعوا بود. شرایط تلخ و دردناکی که وقتی نوجوانی بی‌پناه هستیم، فشارش بر ما چندین برابر می‌شود. این شرایط اثرش را بر آن هزارتوی دست‌نیافتنی می‌گذارد و منشأ هیجانات و افکاری فعلی می‌شود. هیجاناتی که به موقعیت امروز مریم نمی‌خورند اما درعین‌حال او آن‌ها را تجربه می‌کند.

مریم موفق شده بود در تعریف حس تعلق، تغییری ایجاد کند و گفت الان مال خودم هستم، احساس آرامش می‌کنم و حس می‌کنم نشسته‌ام سر جای خودم، گرچه او همچنان می‌خواست عمیق‌تر درباره تعلق بفهمد. او دوباره پرسید من مال کی‌ام؟

و در ادامه توضیح داد که چقدر برای خانواده شوهرش خوب و ازخودگذشته بوده است. چقدر به شوهر سابقش کمک‌های مالی کرده و او را بالا برده است. نگذاشته هیچ‌وقت درخواست را به زبان بیاورد و آن را انجام داده است. چقدر همه‌جا برای اطرافیان در تلاش برای ایجاد حس امنیت بوده است، حسی که کمتر خودش تجربه کرده و گویی می‌خواسته دیگران، همسرش، خانواده همسرش، همکارانش و دوستانش آن را تجربه نکنند.

در میانه این تعریف‌ها، او ابراز کرد آدم‌ها نباید تنبیه شوند و آدم‌ها نباید مورد سرزنش قرار بگیرند و این باور او را به توجهی زیاد و ممتد به حال و نیاز دیگران می‌کشانده که مبادا کسی ناامن و مطرود واقع شود و مریم در حال تلاش برای جلوگیری از چنین شرایطی برای افراد دیگر بوده است. سال‌های سال در این کار مهارتی عمیق پیدا کرده بود.

او در این میان به یاد پس‌زده شدن‌ها افتاد. تذکرهایی که او را سردرگم می‌کرد و گفت چرا دیگران نباید این همه خوبی و محبت را ببینند؟ مگر می‌توان این خوبی و این مریمی که خوبی می‌کند را نخواست؟

به‌عنوان یک کوچ، شناخت من از مریم طی جلسات عمیق‌تر و عمیق‌تر می‌شود و از او اجازه خواستم که منظری از احساس خودم را باز کنم. چیزی که علاوه بر مشاهدات جلسه، از شهود و درک من برمی‌آمد. به او گفتم که تو می‌توانی یک فرد را خیلی خوب بزرگ و بی‌نقص جلوه بدهی و طبیعتاً وقتی او در این شرایط است، لذت می‌برد و کیف می‌کند. حال اگر خواسته یا ناخواسته او را از مرتبه رفیعی که خودت به او داده‌ای به زیر بیندازی، چه احساسی خواهد داشت؟

گفتم هر بار که از جلسات ما به شکلی هیجان‌زده تعریف می‌کنی، این حس در من ایجاد می‌شود که اگر جلسه بعد باب میلت پیش نرود، چه خواهد شد. گرچه به‌عنوان کوچ در برخورد با این شرایط مهارت دارم اما حسی که درونم می‌بینم شاید پیامی برای تو دارد.

ما کمی درباره انسان‌ها و شکل‌گیری احساسات در آن‌ها و پیامی که رفتارها دارد صحبت کردیم و این منظر روشنی‌بخش باز شد که انسان‌ها بخش خوب و مهربان و همراه مریم را طرد نکرده‌اند، بلکه بخشی که او تا اکنون نمی‌دید یا نمی‌خواست ببیند را طرد کرده‌اند. بخشی که خیلی از دیگران توقع دارد، بخشی که ناخواسته به دیگران و نیازهایشان بی‌توجهی می‌کند و ... .

مریم به این درک رسید که مهارت بالا بردن کسی، عالی است اما ترسی که خلق می‌کند این است که یک سقوط نزدیک است. او در واقع برای نشان دادن من باارزش، پیام‌هایی مخابره کرده که تو بی‌عرضه هستی! این پیام، برای یک انسان دیگر خوشایند نیست! مریم گفت من گمان می‌کردم چون نیت من کمک و خیر است، او نباید ناراحت و خشمگین شود و در واقع سال‌ها علت واکنش‌های اطرافیان را درک نمی‌کرد زیرا آن هزارتوی پر پیچ‌وخم، به او می‌گفت که آن‌ها خوبی و ارزشمندی او را نمی‌بینند و درک نمی‌کنند و طرد می‌کنند.

او که می‌خواست همه در حضورش احساس امنیت کنند، متوجه شد که حس ناامنی و بی‌کفایتی را در برخی موارد منتقل کرده است و این منظر برای او گشایش زیادی داشت. یک گره عمیق و قدیمی گشوده شد و منظری جدید باز شد. مسئله تعلق به شکل پیشین دغدغه او نبود و متوجه شد که فاصله زیادی بین نیت او و تأثیری که بر بقیه داشته، وجود دارد.

او گفت برای من مهم است که بدانم تبعات رفتار من بر دیگران چیست، چون اگر آن را درک نکنم، این مسئله تکرار خواهد شد. اقدامی که او برداشت این بود که برای این مسئله بازخورد بگیرد و انعکاس رفتار خودش را به جای رفتار دیگران نگذارد. به‌این‌ترتیب می‌تواند با گشودگی بیشتری به واقعیت اکنون و اینجا متصل شده و کارآمدتر تصمیم بگیرد و اقدام کند. این مسئله از دید مریم بر حس تعلق واقعی نیز اثر خواهد داشت.

آیا شما هم رفتار خود را بر اساس نیت خودتان ارزیابی می‌کنید؟

فاصله بین نیت و تأثیر رفتار شما بر دیگران چقدر است؟

افشین محمد – کوچ زندگی، کوچ مدیران اجرایی

خودآگاهیتوسعه فردیتغییربازخوردحس تعلق
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید