cyfco
cyfco
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

تجربیات کوچینگی، وقتی از کارت راضی نیستی!

رضایت شغلی
رضایت شغلی

هوشنگ (نام مستعار) یک مهندس باهوش و موفق و میانسال است. او مشتاق تغییر و به شدت از کارش ناراضی بود. او در یکی از مطرح‌ترین سازمان‌های دولتی، سمت مدیریت داشت اما موفقیت‌اش برایش دلچسب نبود و سبب رضایتمندی او نشده بود.

در جلسه اول گفت من به استقلال عمل نیاز دارم و به کارآفرینی و استارت‌آپ زدن علاقمند هستم. یادگیری حال من را خوب می‌کند. در شرایط موجود گیر کرده‌ام! شجاعت رها کردن کارم را ندارم و شک و تردید زیادی دارم. نگران هستم که قضاوت بشوم. می‌دانم چه چیزهایی را دوست ندارم اما نمی‌دانم چه چیزهایی را دوست دارم. اگر وارد کار جدیدی بشوم و به جایی نرسد، چه خواهد شد؟

از او پرسیدم بابت چه چیزهایی به خودت تبریک می‌گویی؟ گفت: بابت این که نتیجه‌گرا هستم، مدیر پروژه قوی و ارزیاب خوبی هستم، اهل سازماندهی و تئوریزه کردن هستم، می‌توانم راه حل تولید کنم، در استخدام نیروی انسانی مهارت دارم و به خوبی قرارداد می‌نویسم.

در جلسه دوم هوشنگ ابراز کرد که فرایند یادگیری او را شاد می‌کند و در هنگام یادگیری از دنیا جدا می‌شود اما بدون انگیزه و بدون ارزش‌آفرینی، یادگیری تداوم ندارد. ما درباره تنوع کارهایی که هوشنگ دوست دارد و امکان خارج شدن از کارش و کارهای دیگر صحبت کردیم. ترس از نرسیدن به درآمد به صورت طبیعی در او وجود داشت و البته عدم رضایت از شرایط کارش همچنان آزاردهنده بود.

هوشنگ متوجه شد فکر کردن بیش از حد و خودقضاوت‌گری تحقیرآمیز از دام‌های ذهنی او هستند و به دنبال کاری است که ماندگار باشد. از خودش پرسید از من چه اثری در این دنیا می‌ماند؟ و کم کم ما به رسالت زندگی او توجه کردیم. او می‌خواست آدمی تاثیرگذار باشد که کار ماندگاری بکند و نسبت به عملکردش حس افتخار داشته باشد.

در جلسات بعدی تمرکز جلسه بر مسایل رفتاری بود که تاثیر مخربی داشتند، هوشنگ مشکل نه گفتن داشت، فکر می‌کرد اگر نه بگوید آدم بدی است. او با آشنایان رودربایستی داشت و به همه فامیل سرویس می‌داد. در انتهای جلسه به این نتیجه رسید که نه گفتن‌های بی‌ضرر را به عنوان تمرین شروع کند. ‌

هوشنگ در جلسات به دنبال تغییرات رفتاری و رسیدن به رسالت زندگی و تغییر در زندگی‌اش بود، از او پرسیدم آیا تو ارزشمند هستی؟ گفت نه! گفتم آیا از شکست می‌ترسی؟ گفت: بله!

این ترکیب برای عدم‌موفقیت و ناآرامی بسیار ترکیب مناسبی است. او تصمیم داشت بر روی اقدام‌های کوچک تمرکز کند و قضاوت تخریب‌گرانه خودش را کمتر کند. اما همچنان حس می‌کرد در این دنیا ماموریتی ندارد.

وقتی در جلسه بعدی متوجه شد که مانند پدرش، که او را جدی نمی‌گرفت، او هم پسرش را جدی نمی‌گیرد، تحت تاثیر قرار گرفت. تمایل او ارتباط بهتر با پسرش و وقت گذاشتن برای او بود که در عمل اتفاق نمی‌افتاد.

کم کم هوشنگ به ارزش‌های خود آگاه‌تر می‌شد و در یکی از جلسات به این مساله رسید که موفقیت در این است که ارزش‌های خودت را زندگی کنی و این آگاهی به او کمک کرد که از دام قضاوت‌های مخربش رهاتر شود، از خط‌کشی‌های سفت و سخت خارج شود و گفت فهمیده‌ام که هیچی نمی‌دانم!

او تصمیم گرفت از تعصب و من می‌دانم، خارج شود. در جلسات بعد، هوشنگ آرام و آرام‌تر می‌شد و در عین حال اقدام‌های او بیشتر می‌شدند.

طی جلسات هم ما در ارتباط بودیم و فهرست زیر را هوشنگ، به عنوان ارزش‌هایش برای من فرستاد:

١- همواره با توجه به فانی بودن دنیا و پدیده مرگ، ارزش‌های خود را اولویت‌بندی می‌کنم.

٢- با این باور که انسان در این دنیا همواره در حال حل مسائل است، تلاش می‌کنم که مسائل خودم را خود انتخاب کنم و تحت تاثیر یا فشار بیرونی، مسائل خود را تغییر ندهم.

٣- فارغ از شیوه رفتار دیگران، همواره تلاش می‌کنم با صداقت و شفافیت رفتار کنم.

۴- فارغ از شیوه رفتار دیگران، همواره با روی خندان و شوخ طبعی، با موضوعات و افراد برخورد می‌کنم.

۵- من مسوولیت هر چیزی که در زندگی‌ام رخ می‌دهد را می پذیرم، فارغ از این که آن اتفاق تقصیر چه کسی بوده است.

۶- من نادانی‌های خود را به رسمیت می‌شناسم و همواره در باورهای خویش تردید می‌کنم.

٧- برای پیشرفت و بهبود مستمر خود، همواره به کشف ایرادها و اشتباهات خود می‌پردازم.

او به این نتیجه رسید که اصالت به عمل‌گرا بودن است و هر نتیجه‌ای، هر چند کوچک، یک پله پیشرفت است. او مسوولیت‌های زندگی خودش را برداشته بود و در مسیر تغییرات به حرکت افتاده بود.

ارتباط او با کارش، همسرش و فرزندش رو به بهبود بود و این مساله اشتیاق او برای تداوم را بیشتر و بیشتر می‌کرد.

وقتی حدود یک سال بعد از جلسات پیگیر حال هوشنگ شدم گفت: خیلی چیزها در ذهنم مانده بود که برای من رویا شده بود و حاضر نبودم هزینه رسیدن به آنها را بدهم (تلاش، زمان و ...) و من انتظار داشتم بدون این هزینه‌ها به خواسته‌هایم برسم. این مساله من را به دور باطل می‌انداخت و بعد از جلسات، هر چیزی که به ذهنم می‌رسید را پیاده کردم. از فکر کردن و شاخ و برگ دادن پرهیز کردم. اتفاقات خیلی خوبی برایم افتاده، نمره IELTS خودم را گرفتم و در نوبت مهاجرت هستم. نگران نتیجه هم نیستم. بدون مراجعه به مشاوران و پرداخت هزینه اضافه هم این کار را کردم. با کارم حس بهتری دارم و در بستر ارزش‌هایم مشغول کار هستم. وارد کسب و کاری را که می‌خواستم شدم و با استفاده از مهارت خودیادگیری بالایی که داشتم، مطالب ضروری را یاد گرفتم. رابطه با فرزندم و همسرم هم بهتر و عمیق‌تر شده و وقت باکیفیت‌تری برای آنها می‌گذارم. هنوز برای بهبود جا هست و من در مسیر هستم.

آیا شما هم در دور باطل فکری خود گیر افتاده‌اید؟

چه چیزی عامل نارضایتی شماست؟

افشین محمد،کوچ زندگی،کوچ مدیران اجرایی

رضایت شغلیتصمیم گیریموفقیتتجربیات کوچینگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید