جلسات کوچینگ محل امنی برای واکاوی اتفاقهای زندگی ماست، شکلگیری یک رابطه عمیق و همدلانه بین کوچ و مراجع، این شرایط امن را ایجاد میکند و فرصتی برای دیدن مساله، علتهای پشت آن، احساساتی که ایجاد میکند و در نهایت رسیدن به نقطه آگاهی و اقدام فراهم میآورد.
این فعالیت پرچالش، به مراجع خدمتی عرضه میکند که بتواند به مسایل خود، نگاهی متفاوت بیندازد. درست مانند ستاره (نام مستعار) که خانمی سی ساله و در جایگاه سرپرستی در یک شرکت IT بود. مسایل کار و زندگی ما درهم تنیدگی خاص و جالبی دارد و معمولاً جلسات با وجود تمرکز کارآمد، دارای پراکندگی ظاهری است.
موضوعاتی در چند جلسه مطرح شد اما در یک جلسه، تمرکز مراجع روی ارتباطی که با رییس مستقیمش داشت، متوقف ماند. مسالهای که مدتها او را آزار داده بود. رییسش سر او داد میزد و برخوردی تحقیرآمیز داشت و ستاره با روشهایی که امتحان کرده بود، موفق به تغییر شرایط و این رویه نشده بود و در آستانه تصمیمی برای خروج از موقعیت شغلی خود بود. دست کم تصور میکرد که هر کاری میتواند، کرده است.
شاید شما هم چنین رییسهایی دیده باشید، که همه آنها را به بیملاحظگی و بیادبی میشناسند و معمولاً زیردستان علیه او یک گروه مخفی حمایتی دارند. عموماً تلاش کارمندان این است که حداقل ارتباط را با او داشته باشند و حس ناخوشایند مورد تحقیر قرار گرفتن را کمتر تجربه کنند.
تمرکز مراجع روی این جمله بود که او نباید داد بزند و بیاحترامی کند و من گرچه تلاشم را کردهام اما اثری نداشته است. معمولاً در این سطح از مکالمه، شرایط به نظر غیر قابل تغییر و اصلاح میآید و تلاشهای مختلف، همه با شکست مواجه شدهاند. واکاوی حول تلاشهای ستاره تصویری را شفاف کرد که در آن ستاره تمرکزش بر مواردی چون کامل انجام دادن کارش، اجتناب از مواجه شدن با رییسش و اصرار ذهنی بر این که این اقدام ناشایست باید از طرف رییس متوقف شود، بوده است.
به همین سبب من پرسیدم: "به نظرت او نباید داد بزنه؟"
ستاره گفت: نه! اصلاً، چنین حقی نداره!
گفتم: متوجه هستم اما ظاهراً این کار رو تکرار میکنه با تو...
ستاره: درسته، بیشتر با من این کار رو میکنه...
پرسیدم: وقتی داد میزنه، چه احساساتی رو تجربه میکنی؟
ستاره: عصبانیت، دلخوری، اضطراب، بیمیلی، نگرانی و کلافگی...
افشین: و دقیقاً با این احساسات چه کار میکنی؟ یعنی اقدامت بعد از داد زدن رییست چیه؟
ستاره: سکوت میکنم، گاهی قفل میشم! خودم رو سرزنش میکنم و به بقیه شکایت میکنم و گاهی هم سیگار میکشم.
افشین: یعنی وقتی داد میزنه، تو اون حسها رو داری و در عمل، قفل میکنی؟ درست متوجه شدم؟
ستاره: بله...
افشین: این چرخه تکراری و قفل کردن و سکوت کردن، کمکی به خواسته تو کرده؟
ستاره: نه!
افشین: بیا فرض کنیم اصلاً رییست باید داد بزنه، به نظرت چه دلیلی داره؟
ستاره با کمی برافروختگی شروع کرد: چون فقط داد زدن بلده! به نظرم لذت هم میبره! این طوری کارها جلو میره... (سکوت، کمی آرامتر به نظر میرسید) چون من سکوت میکنم، من هیچ عکسالعملی نشون نمیدم! در واقع من دارم تشویقش میکنم که سرم داد بزنه!
این مدلی احساس قدرت میکنه، کارهای بقیه رو زیر سوال میبره و حال میکنه! (سکوت)
افشین: الان چه احساسی داری؟
ستاره: احساس میکنم برام شفاف شده، واقعبینم و درک میکنم، انگار یه جور دیگه میبینم...
افشین: خوب؟ حالا میخوای چه کنی؟
ستاره: تمرین و تمرکز میکنم که تغییری ایجاد کنم، نفس بکشم و شرایط رو اصلاح کنم، کوتاه نمیام و تا آخرش هم دنبال میکنم.
ستاره موفق شد مرز جدیدی برای خودش ایجاد کند و در واقع اجازه ندهد که رییسش بتواند با داد زدن، او را وارد فاز واکنشهای تکراری کند، گرچه به فاصله چند ماه آن شرکت را ترک کرد و به دلیل شناختی که در شرکتهای هلدینگ از او وجود داشت، موقعیت بهتری را تصاحب کرد.
این خروج هم برای من تجربه جالبی بود که چطور سازمانها، نیروهای خوب خود را به دلیل رییسهای ناکارآمد و با عملکرد ضعیف از دست میدهند و سازمان ضرر بالایی بابت این مساله متقبل میشود.
درس دیگر این جلسه، پرچالش و آگاهیبخش این بود که ما چگونه اجازه میدهیم که یک اتفاق، کنترل ذهن و زندگی ما را در دست بگیرد. شما هم وضعیت مشابهی دارید؟
افشین محمد،کوچ زندگی،کوچ مدیران اجرایی