صنعت سرگرمی که راهی است برای فرار از ملال، سالانه ۲.۶ تریلیون دلار هزینه میتراشد. نیل برتن میگوید این کارها بیفایده است.
بهجای مبارزه با ملال، باید خودمان را در آن غرق کنیم.
ملال دقیقاً به چه معناست؟
ملال وضعیت عمیقاً نامطلوبی است برای انگیزشی که ارضا نشده. در وضعیتی که به جای ناامید شدن برانگیخته میشویم، اما بنابه هر دلیلی این برانگیختگیِ ما بیپاسخ میماند و جهتی پیدا نمیکند. این دلیل شاید درونی باشد -اغلب نبود تخیل، انگیزه یا تمرکز- یا بیرونی مثل اینکه فرصت یا انگیزههای محیطی وجود نداشته باشد. دوست داریم کاری دلنشین انجام دهیم، اما میبینیم نمیتوانیم و مهمتر این که با افزایش آگاهی از این ناتوانی سرخورده میشویم.
چرا اینقدر اعصابمان خرد میشود اگر پروازمان دیر کند و در سالن انتظار بنشینیم؟ چون در وضعیت انگیزش شدید هستیم و منتظریم بهزودی به محیطی جدید و جذاب وارد شویم. درست است، اطراف سالنِ انتظار پر است از مغازه و صفحهنمایش و مجله، اما واقعاً هیچ کدام شان ما را جذب نمیکنند و تنها با ایجاد حواسپرتی در ما سبب تشدید ملال میشوند. چیزی که اوضاع را بدتر میکند این است که کنترلی بر اوضاع نداریم، شرایط ناگزیر و پیشبینیناپذیر است (شاید تأخیر بیشتر باشد و حتی پرواز لغو شود). بارها و بارها، صفحهنمایش گوشی را چک میکنیم و کمکم آگاهی ما از این مسائل بیشتر میشود و این دردناک است.
این شرایطی است که در آن گیر افتادهایم، در وضعیت انگیزش شدیدی که نه میتوانیم در آن دخیل باشیم و نه میتوانیم از آن دوری کنیم. اگر واقعاً باید به پرواز برسیم، چون مثلاً زندگی یا رسیدن به معشوقمان به آن وابسته است، کمتر احساس ملال میکنیم (هرچند بیشتر مضطرب و آزرده میشویم)، ولی اگر حق انتخاب داشتیم که در خانه بمانیم یا به سفر برویم، ملالمان بیشتر میشود. بدین ترتیب، ملال نتیجۀ عکس نیاز یا ضرورتی است که درک شده. شاید در مراسم ختم یکی از اقوام دور احساس ملال کنیم، ولی در ختم پدر و مادر یا فرزندمان نه.
تا این جا که همهچیز خوب است، اما واقعاً چرا اینقدر از ملال بدمان میآید؟ فیلسوف آلمانی قرن نوزدهم، آرتور شوپنهاور، استدلال میکرد که اگر زندگی ذاتاً رضایتبخش بود، اصلاً چیزی به اسم ملال وجود نداشت. پس، ملال شاهدی است بر بیمعنایی زندگی بعضی از ما و از احساسات بدی پرده برمیدارد که اغلب، با مشغولشدن به یک فعالیت یا درگیرشدن با احساساتی مخالف، بر آن سرپوش میگذاریم. این اتفاق ریشۀ همان حالت تدافعیِ جنونآمیز است، حالتی که مهمترین خصیصهاش این است که از ورود احساس نومیدی و درماندگی به ذهن خودآگاه پیشگیری کند و با احساسات مخالفی، چون سرخوشی، فعالیت هدفمند و کنترل قدرتمند ذهن را اشغال کند، یا اگر نشد، هر احساس دیگر را به کار بگیرد.
خبر خوش این که ملال میتواند جنبههای مثبت هم داشته باشد. ملال شاید روشی باشد تا به خود بگوییم زمان مان را آنطور که باید خوب نمیگذرانیم، باید کاری لذتبخشتر انجام دهیم، کاری مفیدتر یا رضایتبخشتر. از این دیدگاه، ملال عامل تغییر و پیشرفت است، عاملی انگیزشی که افراد را به مراتع سرسبزتر و بزرگتر میرساند.
اگر آنطور که گفته شد، ملال آگاهی از انگیزشی بدون ارضاست، میتوان با این کارها ملال را به حداقل رساند: دوری از موقعیتهایی که کنترل چندانی بر آنها نداریم، حذف عوامل حواسپرتی، انگیزهدادن به خود، کمکردن انتظارها، اصلاح دیدگاهها دربارۀ امور (فهمیدن دفعۀ بعدی که در یک موقعیت ملالانگیز گیر افتادید، بهجای این که مثل همیشه مدام از آن اجتناب کنید، خود را در آن غرق کنید اینکه واقعاً چقدر خوششانس هستیم)، و از این دست چیزها. اما راحتتر و ثمربخشتر آن است که بهجای مبارزۀ شبانهروزی با ملال، حقیقتاً آن را در آغوش بگیریم. اگر ملال پنجرهای است رو به طبیعت اصیلِ حقیقت و درواقع همان وضعیت بشر است، پس مبارزه با ملال همان کشیدن دوبارۀ پردهها روی حقیقت است. بله، شبْ تاریک و ظلمانی است، اما به همین دلیل است که ستارهها در شب آنطور میدرخشند.