چگونه از ناکامیها وتفکرات مأیوس کننده ی پس از آن خارج شویم
و به جهان حقیقی خود -آنچه شایستهاش هستیم- دست پیدا کنیم.
همهی ما از آغاز تولد میدانستیم که موجودی توانمندیم و از ترس دزدیده شدن این موهبت، نقابی زدیم و برای خود داستانی ساختیم –غیر از آنچه هستیم- تا به خیال خود از آن محافظت کنیم. اما این نقاب ، از آنِ ما و خود حقیقیِ ما نبوده و واقعیت اینست که هیچ انسانی با نقاب راه به جایی نمیبرد.
از آن پس احساس گمگشتگی، تنهایی وهراس بر ما غلبه کرد و این ترس، شجاعت خروج از داستانِ ساختگی مان را از ما گرفت. داستانها حقایق عمیق زندگی ما را پوشاند و مارا در توهّم خودانگاره ی مان- موجودی که نیستیم ولی به دنبالش میرویم- غرق کرد.
راز بسیار مهمی در سایهی داستان ما پنهان است که با کشف آن به شگفتیِ بینظیری درباره ی خلقتمان خواهیم رسید. ترکیب ما از رویدادهای زندگیمان تشکیل شده، رویدادهایی که هر کدام موهبتی برای بهتر شدن است. اما نکته ی غم بار این است که انسان گاهی به دنبال راههای ساده است و به جای کشف راز بزرگ ناکامیها، از آنها داستانی برای نشان دادن مظلومیت میسازد.
ما به داستان مان می چسبیم تا تغییر نکنیم و دو نکته ی مهم در تغییر نکردن وجود دارد، یکی ترس از تغییر و دیگری، مقاومت در برابر آن است. البته مقاومت در برابر آنچه موجود است، نتایج بدی دارد، زیرا درون ما را به هم می ریزد وآن موضوع را بزرگتر میکند.
در مرحله ی اول، برای کنار گذاشتن ترس، باید عواطفمان را تلطیف کرده و توقعاتمان را رها کنیم.
همین موضوع نا امیدی را از میان میبرد، زیرا تفاوت میان امید اصیل و خواب و خیال را درک میکنیم و متوجه میشویم که خیالات، خیلی ساده، به انکار تبدیل میشود و به همین دلیل میگویند حقیقت دردناک است، در حالیکه اگر به معنای درست حقایق زندگی بیندیشیم، بسیار خوشایند است. »
عاقبت همه چیز درست میشود « نکته مهم دیگر اینست که، هرگز اجازه ندهید این جمله فریب دهد. خودتان را برای هر موضوعی آماده کنید تا دچار یأس نشوید. به عبارت دیگر، با گامهای درست، نگران نتیجه نباشید.
پس از کنار گذاشتن ترس باید تفکرِ خود مظلوم انگاری -مظلوم دیدن خود- را از میان برداریم. این تفکر وقتمان را می گیرد و اینکه بگوییم دیگران در حق ما ظلم کرده اند، مسیری ست که ما را از شناختن خویش باز میدارد و راه رهایی از این حس، مسئولیت پذیریست.
اکثر انسانهایی که به تکامل دست پیدا کردهاند، هر چند نسبی، قسمتی از زندگی شان را کنار فردی سپری کرده اند که با سختگیریها و پیامدهای آن، از آنها فردی قوی ساخته است. در کنار مسئولیت پذیری، گره های احساسی را با پدر و مادر خود باز کنیم و با زندگی خیره کننده مان آنها را خوشحال کنیم، که در نهایت با پذیرفتن ودرک مسائل و موضوعات دردناک گذشته وبا آگاهی از لایه های زیرین مشکلات، متوجه میشویم که همه ی آنها نعماتی برای قویتر شدن ماست.
مرحله بعدی یکپارچه سازی درونی به شرح زیر است:
۱ - مورد دردناک زندگیتان را آشکار کنید و به خود بگویید: که این رویداد به من چه حسی میدهد؟
۲ - از خود بپرسید: این احساس را پیش از این در چه هنگامی داشته ام؟
۳ - از خود بپرسید: این احساس چه معنایی برای من داشته است؟
)ناگفته نماند که معنایی که از رویدادهای زندگی برداشت میکنیم، منشای دردهای ماست ومعانی غیر واقعی، دردهای غیر واقعی را رقم میزند.(
۴ - رفتارهای تکراری )آثار منفی( ناشی از این نتیجه گیری را یادداشت کنید.
۵ - ببینید چه کسی را محکوم میکنید؟
۶ - از خود بپرسید: برای بهبود این زخم باید چه پیش بیاید؟
)نوشتن، برای التیام زخمهای عاطفی عالیست. نامهای به شخص مورد نظر بنویسید وهمه چیز را ابراز کنید.(
۷ - موهبت رویدادها را کشف کنید.
در حقیقت طی کردن مراحل فرآیند یکپارچه سازی، مارا به درک موهبت رویدادهای دردناک زندگی میرساند. در نتیجه با پذیرفتن این موضوع ، مسیر تلاشمان روشنتر میشود، زیرا به این درک میرسیم که زندگیمان برای چه هدف خاصی طراحی شده و همه ی اجزای خود را به آگاهی میرسانیم. خودمان را ببخشیم وبه سرزنشهای درونیمان پایان دهیم، با زیر پا گذاشتن آرزوها، خود را حقیر نکنیم و به سلامت جسم، رابطه ها و امنیت مالی مان توجه کنیم. جبران خطاهای زندگی،
اصالتمان را بازمیگرداند وهمین موضوع، گامهای ما را با زیر بنای محکم، در راه طی کردن مسیر،استوار میکند و وقتی کفه های درونی ما میزان میشود، دیگر توسط رویدادها به عقب کشیده نمیشویم.
در درون داستان مان، پاداش زندگیست. ویژگیها و سودمندیهایش را درک کنیم و به شگفتی نظام آفرینش در خلقت وجودیمان بیندیشیم. با درک این موضوع نگاه مان به داستان تغییر کرده و سازنده میشود. مثلاً اگر در داستان شما در رابطه ی زناشویی نیاز به مرد بسیار مهم بوده باشد، سعی میکنید در زندگی طوری رفتار کنید که نشان دهید زنها بدون مرد، چگونه میتوانند مستقل و قوی باشند. با خروج آگاهانه از داستان، تبدیل به کسی میشویم که دوست داشته ایم باشیم، نه آنکس که بوده ایم.
راههای خروج از داستان:
1 - از کسانی که در جریان رویدادهای زندگی شما بوده اند، بخواهید آنرا از دیدگاه خودشان تعریف کنند.
۲ - سرگذشت خود را از دیدگاه یک فرد خوشبین با رعایت نکات روشن بنویسید.
۳ - یاد بگیرید هر وقت به درون داستان خود بازمیگردید، متوجه این عقب گرد باشید.
در پایان اینکه، به ترسها توجهی نکنیم، زیرا ترس به ما میگوید که باعث میشود درون داستان خود بمانیم و به مهارتها نیندیشیم. راه تسلیم نشدن در برابر داستان این است که در زمان درگیری افکار در ذهن، ناظر بر اعمال باشیم ، از آن فاصله بگیریم و بدانیم که این فقط یک داستان است و تا زمانی زنده است که ما آن را باور داریم.
در سایه ی داستانمان راز بزرگی نهفته است که کلید گشایش و آگاهی از مسائل دنیا و درنتیجه عظمت وجود خودمان است. پس از کشف درون، آن را به نمایش بگذارید و آماده ی نشنیده شدن هم باشید. زیرا خیلی از انسانها هنوز با حقیقت وجودی خود بیگانه اند و شما مسئول هستید که در مقابل این اتفاق ناامید نشده، با خود مهربان باشید و هدیه ی باارزشتان را به جهان عرضه کنید.