نه، من تا عمر دارم هرگز این چیزهایی که دیدم و شنیدم یادم نمیره.
حال بابا خیلی بد بود. بابا دیگه از دست میره.. :((((
دارم دق میکنم و کاری از دستم بر نمیاد.
بابا از جهتی مظلوم ترین آدم خانواده بود. خیلی بهش بدی کردند. هم خانواده خودش، هم خانواده مامان. بابا تو بیمارستان هم شانس نداشت. اولین بار که حالش بد شده بود ICU پر بود و یک تخت از اتاق ایزوله در بخش بهش رسید. دومین بار هم ICU پر بود و بعد ۲۴ چهار ساعت بدحالی که لوازم اورژانس رو کنار تختش آورده بودند، ICU نصیبش شد.
پرستار ICU گفت حالش خیلی بده. تنفس شکمی میکنه. اکسیژن خونش خیلی کمه و چند تا چیز دیگه که متوجه نشدم. گفت الآن بردیمش زیر دستگاه والی با اکسیژن خالی تا صبح دوم نمیاره.
منی که خداحافظی کردن با آدمای معمولی رو بلد نیستم. منی که هنوز یهویی یاد دوستها، همکارهای قدیمام میوفتم و فراموششون نکردم، چطوری بابا رو فراموش کنم.
بابا من خیلی دوست داشت. و فکر میکنم من مهمترین آدم زندگیش بودم. :(((((