ماه‌نامه‌ی دانشجویی «داد»
ماه‌نامه‌ی دانشجویی «داد»
خواندن ۶ دقیقه·۵ سال پیش

تنگ‌ستان

مرثیه‌ای بر علل ضعف ادبیات کارگری ایران

سارا رستم شیرازی/ دانشجوی دوره‌ی کارشناسی رشته‌ی حقوق دانشگاه شهید بهشتی

چند روزی که در تکاپوی یافتن عنوانی با بن‌مایه‌ی «کارگر» برای پرکردن این سطور بودم، از پس ذهنم نقد و تحلیل آثار ادبیات کارگری ایران می‌گذشت. نقد آثاری هم‌چون رمان «همسایه‌ها» از احمد محمود، که در دهه‌ی پنجاه به مبارزات کارگران نفت پرداخته بود، داستان‌هایی از مجید آراسته چون «شهرها، شهرها» و «تصویری از او»، داستان «آقاجولو» از ناصر تقوایی، رمان «تنگسیر» از صادق چوبک در دهه چهل، داستان کوتاه «خائن» از بزرگ علوی در سال 1327، داستان بلند «از رنجی که می‌بریم» از جلال آل احمد در سال 1326 و غیره. اما با نگاهی گذرا به تاریخ انتشار هریک از این آثار، آن چه که من را به حیرت واداشت، پرسشی بزرگ‌تر بود. چرا ادبیات کارگری ما ضعیف‌تر است؟ حبیب اعظم تیرداد، عامل دیکتاتوری و بها ندادنبه این ژانر را از عوامل بازدارنده‌ی ادبیات کارگری دانسته است. حجت این سخن در این بود که در ادبیات فارسی، پس از انقلاب مشروطه تا پایان دیکتاتوری رضا شاه و حتی پنج سال پس از آن، داستان کارگری نداشتهایم و استثنائاً نویسندگانی چون محمد مسعود دست به قلم بردند و فرصت یافتند تا «از وضع بد کارخانهها و رفتار توهین آمیز متخصصان خارجی با کارگران انتقاد کنند.»1

اما با نگاهی گذرا به تاریخ انتشار هریک از این آثار، آن چه که من را به حیرت واداشت، پرسشی بزرگ‌تر بود. چرا ادبیات کارگری ما ضعیف‌تر است؟

دیکتاتوری سبب می‌شود فعالیت سندیکاهای کارگری و مطبوعات آزاد تحت تعقیب و سانسور و نظارت علی‌حده قرار گیرند، و سرانجام کارگزاران فرهنگی هرنوع رسانه، آن‌ها را به اجبار به سمت ابتذال ادبی سوق دهند. در این میان اگر هم نوشته‌ای با بن‌مایه‌ی کارگری نوشته شود، ارزش ادبی چندانی نخواهد داشت. در ایران از سال‌های 1320 تا 1332 داستانهای کثیری با بن مایه‌ی کارگر نوشته شد، چراکه فعالیت احزاب کارگری بیشتر شده و آزادی نسبی انتشارات وجود داشت. پس از کودتای 1332 و گذران سال‌های سرکوب پس از آن، دوباره ادبیات کارگری جانی تازه گرفت. پس از انقلاب سال 1357 و مخصوصاً از سال‌های 1360 به این سو، با تغییر فضای سیاسی نگاه نویسندگان از ادب زحمتکشان به دور ماند.

فارغ از تعریفی که قانون کار از کارگر به ما می‌دهد، در ادب کارگری، به‌طور کلی هرکسی که مجبور باشد برای گذران زندگی نیروی ذهنی یا یدی خود را بفروشد، کارگر محسوب خواهد شد. اگر این تعریف را نپذیریم، آن‎گاه ادبیات رسمی و دولتی جایگزین ادبیات کارگری می‌شود، چراکه در نظام طبقاتی، باید حفظ سلطه انجام پذیرد. اکبر معصوم‌بیگی بین آثاری که آفریننده‌ی آنها خود کارگران هستند و آثاری که برای کارگران نوشته می‌شود، تفاوت اندکی قائل شده‌است. برای مثال نویسندگانی چون «علی‌اشرف درویشیان»، «محمود دولت‌آبادی» و «احمد محمود»  خود فضای کارگری را تجربه کرده بودند، و درعین حال شعرایی چون احمد شاملو که از پدر نظامی زاده شده بودند هم قلمی بر این تضاد میان کارگران و بورژواها زده‌اند. اما غالب نویسندگان آن آثار، پیوند محکمی با مردمی که از آنها دفاع می‌کردند،نداشتند؛ چراکه خاستگاه فکری، اجتماعی و سیاسی مدعیان مسائل کارگری با واقعیات زندگی کارگران متفاوت بوده است.

در جوامع بشری که مبتنی بر تضاد طبقاتی است، کارگران آگاهی و فرصت تفکر کافی و وافی به جهت سختی زندگی را ندارند. چگونه می‌توان انتظار داشت که این کارگران تن‌خسته که نیمه‌های شب از کارگاه‌ به خانه برمی‌گردند، لقمه نانی می‌خورند و با مزاح و شوخی صفای روح بدست می‌آورند، دغدغه‌ی ادبیاتشان را داشته باشند؟ مگر این بدان معنا نیست که یکی از راه حل‌های تربیت ادب کارگری، تشکیل و فعالیت آزاد و گسترده‌ی احزاب و اصناف و تشکیلات کارگری است؟

برای مثال نویسندگانی چون «علی‌اشرف درویشیان»، «محمود دولت‌آبادی» و «احمد محمود»  خود فضای کارگری را تجربه کرده بودند، و درعین حال شعرایی چون احمد شاملو که از پدر نظامی زاده شده بودند هم قلمی بر این تضاد میان کارگران و بورژواها زده‌اند.

ادب کارگری ما ضعیف‌تر است چون در این تنگسیری که نفس می‌کشیم، میان آن طبقه‌ی زحمتکش، چنان‌چه شیرمحمدی، آگاه و روشن، از خاکستر کاوه‌ی آهنگرها سربرآورد و به دادخواهی و عدالت‌خواهی مشغول شود، مرجعی برای دادخواهی نمی‌یابد و سلاح نفرت بر دست، خودش بر سر مجازات کسانی که او را تحقیر کرده‌اند، برمی‌آید و داستان زندگی‌اش را با خون می‌نویسد، و یا اسماعیلی می‌شود که صدایش نه که بر سطور سفید کاغذ، نه که با صدای دل‌نشین سرودها و موسیقی‌ها، نه که با غزل‌های نغز بهار، که از میان آجرهای ندامتگاهها به گوش ما می‌رسد. ادب کارگری ما ضعیف است چون به عمرِ تاریخ:

«قُقنوس، مرغ خوشخوان، آوازهی جهان،

آواره مانده از وزش بادهای سرد،

بر شاخ خیزران،

بنشسته است فرد.

بر گرد او به هر سر شاخی پرندگان.

او نالههای گمشده ترکیب می‌کند،

از رشته‌های پارهی صدها صدای دور،

در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه،

دیوار یک بنای خیالی

میسازد.

از آن زمان که زردی خورشید روی موج

کم‌رنگ مانده است و به ساحل گرفته اوج

بانگ شغال، و مرد دهاتی

کرده‌ست روشن آتش پنهان خانه را

قرمز به چشم، شعله‌ی خردی

خط میکشد به زیر دو چشم درشت شب

و اندر نقاط دور،

خلقاند در عبور ...

او، آن نوای نادره، پنهان چنان که هست،

از آن مکان که جای گزیدهست، می‌پرد

در بین چیزها که گره خورده میشود

یا روشنی و تیرگی این شب دراز

میگذرد.

یک شعله را به پیش

مینگرد.

جایی که نه گیاه در آنجاست، نه دمی

ترکیده آفتاب سمج روی سنگهاش،

نه این زمین و زندگیاش چیز دلکش است

حس میکند که آرزوی مرغها چو او

تیرهست همچو دود. اگر چند امیدشان

چون خرمنی ز آتش

در چشم مینماید و صبح سپیدشان.

حس میکند که زندگی او چنان

مرغان دیگر ار بسر آید

در خواب و خورد

رنجی بود کز آن نتوانند نام برد.

آن مرغ نغزخوان،

در آن مکان ز آتش تجلیل یافته،

اکنون، به یک جهنم تبدیل یافته،

بستهست دم به دم نظر و میدهد تکان

چشمان تیزبین.

وز روی تپه،

ناگاه، چون بجای پر و بال میزند

بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ،

که معنیش نداند هر مرغ رهگذر.

آنگه ز رنجهای درونیش مست،

خود را به روی هیبت آتش میافکند.

باد شدید میدمد و سوختهست مرغ!

خاکستر تنش را اندوختهست مرغ!

پس جوجههاش از دل خاکسترش به در.»

(نیما یوشیج)

منبع:

  • صد سال داستان نویسی در ایران، جلد اول، ص 35، حسن عابدینی

برای ورود به کانال پیام‌رسان تلگرام دوهفته‌نامه‌ی دانشجویی «داد» کلیک کنید.

کارگرادبیاتنظام طبقاتی
نخستین گام، آگاهیست.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید