آقای الف کمی گیج شده و به خودش دارد میپیچید چون رئیس یکی از واحدها گفته پروژه که توصیه شده از سمت ما(من و آقای الف و اکیپمون)، توجیه پذیر نیست: "نیرو میخواهد، فلان افزودنی را میخواهد تازه این خودش دوباره یک انرژی مورد نیازشه که باید خرجش کنیم که تهش میخواهیم یکم آلاینده رو بکاهیم."
با اینکه اگر یک روز اوضاع مملکت هرکه به هرکی شود(منظورم بدتر از الان است)، این رئیس واحد جزو لیست WANTED من هست. ولی واقعیت این است که ایندفعه درست میگوید و حق با اوست. مشکل از آقای الف و رئیسمان است که دوست دارند قضیه را زورچپان کنند، وگرنه اخطار را قبلا بهشان داده بودم که امکان سنجی پروژه لنگ میزند ولی سخنانم بیشتر حکم یاوه را داشت. نمیخواهند در کتشان یا هرجایشان برود " که آقا خب درسته ما ازفلانی بدمان می آید و دوست داریم زودتر یک خروجی خوب برای دفترمان هم داشته باشیم ولی این کار جواب نیست". اصولا آقای الف، آدم گوش نکنیست.
نمیخوام بگم همیشه حق با من است و آنها در اشتباه، نه هرگزززز ولی چرا اینقدر مصر، چرا نمیخواهیم شل کنیم و دیگران را اینقدر به زحمت بندازیم که به حرمت سنمان نگویند شات آپ بیبی، یا قص علی هذا، مگه تموم عمر چندتابهاره که بخواهیم این همه خودمان را آزار دهیم. اوایل سعی میکردم بهش اخطار بدم ولی تازگیها دچار سندروم غورباغه آب پز شده ام و کاملا سر، چون اونکه(آقای الف) شل نمیکنه، من چرا خودم را اذیت کنم.
میخواهم با آغوش باز نظریهی قومی سقوط هواپیما مالکوم گلدول را بپذیرم و با آگاهی خودم را در این سلسه مراتب فرهنگی بیندازم که هواپیما سقوط کنه حتی به غلط(البت نه به این شوری چون فعلا باید شرکت و سازمان بمونه به حقوقش واسه قسطها نیازه).
سه سال پیش رفته بودم مصاحبه یک شرکت EPC طور برای قسمت طراحیش، آخرش مصاحبه کننده که از قضا هد واحد هم بود پرسید : اگه من اشتباه داشته باشم در محاسبات چکار میکنی، خواستم احساس مسئولیت را نشانش دهم گفتم تمام تلاشمو میکنم که قانعتون کنم گفت "اگه قبول نکنم چکار میکنی" گفتم اگر خیلی خیطی باشه به بالاتر اطلاع میدم، نگاهی کرد و گفت بگذریم. واقعیت این است که زر زده بودم امروز میگم تهش یکبار و جلوی کسی به عنوان شاهد که فردا گردنم نیفتد و بیشتر از این نمیشود کاری کرد.