danial_sabbahi
خواندن ۱ دقیقه·۲۱ روز پیش

جمعه 14031217

با همان دست‌هایش که معلوم است چند روز از آخرین باری که شسته‌‌ شده اند می‌گذرد، یک نخ سیگار وینستون را از پاکت در میاورد، تا میخواهم بجنبم که روی میز ویترین نگذارد، ولش میکند روی میز. امیدوارم با داغی دود سیگار این باکتری‌ها و تمام کثافات احتمالی از بین برود، قهوه انقدر نسخی سیگار دارد که تمام این بیماری را دارم به جان میخرم. چندجای شهر گشته ام، تا یک مغازه که کرکره را نصفه بالا داده پیدا کردم، که مبادا روزه دار عزیز هوس اسپرسو 100 عربیکا و باقی نسبت‌ها رو بکند. خم شده‌ام و یک دست روی زمین گذاشته‌ام تا تونستم خودم را سُر دهم داخل مغازه، تازه نگران بودم خفت شوم، خانه میشد درست کرد ولی صبح جمعه فقط میخواستم بیرون بیام.

**********

به پدر میگویم چرا این ماشین را درست نمیکنی 30 سالم شد یک سفر مجردی شمال نرفتم(نه اینکه هدف باشد ولی خب چرا که نه)، چند سال است به اسم خرابی نمیذاری باهاش جایی برم

-معلوم نیس کجاش خراب میشه. اعتباری بهش نیس

-خب

-خب نداره، مگه میدونستیم قراره ترمزش خالی کنه

-وایسیم ببینیم کِی کجاش خراب میشه؟ تو همین جاهایی که میدونی نمیبری بدی درست کنن

-ولم کن حوصله ندارم.

-خب الان من چکار کنم

-بهت نمیبینم ماشین خراب بشه بتونی جمعش کنی. اونموقع که میگم بیا کنار دستم نمیای میشه همین

-خب اینکه بخاطر این حلال زاده ها ما نمیتونیم 20 ساله ماشینمون عوش کنیم یه بحثه ولی دیگه ماشینو یه جوری درست میکنن توو اصن نتونی دست کنی تووش، یه آب و روغن و لاستیکه که بلدم.

-......

**********

بهم میگوید: تو خیلی محتاطی، طرف مقابلت اذیت میشه.

فک کنم راست میگه.

خاطراتی از یک آدم متوسط(رو به پایین)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید