دوتا کوچه آن طرفتر، سر یک کوچه بن بست پارک کردهام، بخاطر تنگی کوچه نمیتوانم از ماشین پیاده بشم و ماشین را ول کنم، باید منتظر مادر بمانم، اگر بیرون برویم و تمام شهر بچرخانمش ولی پلاستیک فروشی که میخواهد نبرمش، کل آن روز کوفت میشود. " تو منو جایی نمیبری، یک بار میبری خیابون همش بی حوصلهای"، ولی نمیخواهد قبول کند حالا اگر در یک روز با 50 درجه گرما که نصف کشور را تعطیل کردهاند حالا پلاستیک نگیری، اتفاقی در این کهکشان راه شیری نمیافتد. بابا که کشیده بهش و کلا از تمام مسئولیتهای خودش شانه خالی کرده و به بهانه کندوهای زنبورداریش، تمام مسئولیت خانه رو به من واگذار کرده که مثلا من مرد شوم و خودش راحت.
درحالت خاموش ماشین نمیتوانم کولرش را بگیرم چون دماش بالا میرود، بخواهم ماشین را روشن کنم، مصرف بنزینش بالا میرود و برای کارت سوختش اقدام کردیم و فعلا بنزین باید آزاد زد که اونهم باید هر دفعه بنزین بزنم کلا شهر را بچرخم تا ببینم کدام پمپ بنزینی امروز کارت سوخت میدهد. ماشین یک سمند سیاه معمولی مدل 82 ست با 170 هزار کارکرد و میخواهم عوضش کنم ولی چند وقته نمیشود که نمیشود.
دیروز رفتهام پیش رئیس بزرگ(رئیس رئیسمون)، با حالت مظلومی ولی مقتدر که اگر میشود یک وامی واسه ما اوکی کن لعنتی، این ماشین قدیمی را عوض کنیم، خواستم صداقت به خرج بدهم و الکی چس ناله نکنم:
--- ماشین که ارزون شده مهندس(با همان لبخند مسخرهش و دندان های ردیف عقبش که کشیده و جایش رو پر نکرده )
--- ما که از خدامون ارزون بشه ولی مگه چقدر ارزون شده، تازه امروز هم دوباره گرون شد
--- ببین اوضاع مالی شرکت خوب نیس، جلوی وامها رو گرفته
--- میدونم واقعا سخت شده و کلی محدودیت هست اگه راهی باشه ممنون میشم
--- باشه بذار ببینم چی میشم ولی اوضاع مالی اصن خوب نیس.
خواستم بگویم اوضاع شرکت بخاطر اون سه تا ماست اضافی که سر ناهارها بر میداری و با آبلیمو قاطی میکنی خراب شده و یا اینکه وقتی وام میآد توو شرکت، بصوری سکرت اول قسمت اداری بین خودتون ثبت نام میکنین تا به قسمت عملیاتی برسه، نزول و اصلش هم پس دادین. ولی خب رئیس بزرگ است و ماهم بندگان ذلیل و فرومایه او. عمرش دراز باد و سایه اش مستدام.
فعلا باید رفت اوشین را دید که رسیده به اون قسمت آرایشگاهش، که انگار فقط آرایشگاه نیست.