وقتی تو تیپ میزدی و سر راه مدرسه دخترانه می ایستادی، من نگران گرسنگان آفریقا بودم. وقتی برای اولین بار سوییچ ماشین پدرت را کش رفتی، من دنبال راه حلی برای رسیدن به یک صلح جهانی بودم. وقتی تو کم کم رفتی توی فروشگاه پدرت و کار را دست گرفتی، من به نابرابری های نژادی فکر میکردم و دلم به درد می آمد. حالا تو برای خودت کسی شده ای، با کت و شلوار این طرف و آن طرف میروی، ماشین خوب سوار میشوی و من...
اعتراف میکنم تو موفق تر عمل کردی.