ویرگول
ورودثبت نام
دانیال عماری
دانیال عماری
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

در تنهایی فکر کردن، در تنهایی خوابیدن و در تنهایی جیغ‌زدن


این مرد بلندقامت، با آن لبخند زهرآگینش، خودش را در اصلی‌ترین مهره‌های ستون فقرات داستان‌نویسی معاصر ایران فرو کرده است. تنها با یک مجموعه داستان و یک رمانِ پر سروصدا که در این یادداشت نادیده‌اش می‌گیرم و به داستان‌کوتاه‌های صادقی می‌پردازم. بهرام صادقی، به گفته نزدیکانش، آدمی بود که ناگهان پیدایش می‌شود، کمی اطرافیان را دست می‌اندازد، آخر هم در میانه یک جمله نیمه‌تمام برای مدتی طولانی غیبش می‌زند. گویی صادقی این الگو را در داستان‌نویسی‌اش هم حفظ کرده‌است. در دهه سی پدیدار شد، داستان‌هایش را در مجلات به چاپ رسانید،‌ سپس پای رمانش نشست و ناگهان همه‌چیز را کنار گذاشت. سال‌ها ننوشت و در آخر، در اوج افسردگی و غرق در اعتیاد جان داد. این دست‌انداختن و به بازی گرفتن، حتی در موضوع و ساختار داستان‌هایش هم دیده می‌شود. طنزی گزنده، متن را محاصره کرده و دارد زیر لب به همه‌چیز می‌خندد.

همکاری بهرام صادقی با روزنامه‌های دهه ۳۰، که داستان‌های بسیار باکیفیت او را به چاپ می‌رساندند، برای منِ متولد دهه ۷۰، که درک روشنی از مخاطب روزنامه و مجله بودن ندارم، عجیب و تا حدی رشک‌برانگیز بنظر می‌آید. طبق شنیده‌هایم، بنظرم می‌رسد که جریان مطبوعات و رواج آن‌ها میان مردم، درست تا میانه دهه هفتاد ادامه داشته، و بعد رو به افول می‌گذارد. مخاطب همیشه‌ی یک روزنامه بودن، و انتظار برای خواندن مطلبی جدید در ستون مورد علاقه‌ات، برای من یک نوستالژی بی‌ثمر بیش نیست. اما خواندن آثار داستانی صادقی، آن هم در روزنامه‌ها، کمی غریب و شکه‌کننده بنظر می‌رسد. آدم را یاد نویسنده‌های اوايل قرن بیستم آمریکایی می‌اندازد، که تمام زندگی‌شان را وقف نوشتن می‌کردند و نشریات، برایشان دستمزد‌های قابل‌قبولی در نظر می‌گرفتند و زندگی‌شان می‌گذشت. می‌توانم خودم را متولد همان سال‌ها تصور کنم. نوجوانی باشم که هر شماره مجله سخن یا فردوسی را تهیه می‌کنم، تا داستانی از بهرام صادقی بخوانم و او به من پوزخند بزند.

اگر بخواهیم نگاهی به سیر حرکت بهرام صادقی بیاندازیم، از داستان اول (فردا در راه است) تا داستان آخر (عافیت)، با رشد یک نویسنده در تمامی جهات روبرو هستیم. قلم صادقی در داستان‌‌های آخر ابهتی بی‌مانند به خود می‌گیرد. بیانگری بسیار قدرتمندی پیدا می‌کند که برآمده از عمیق شدن او در مسائل و دغدغه‌هایش است. در کنار این اوج‌گیری در تکنیک و ساختار و اندیشه‌ی صادقی، ما با نوعی ایده‌پردازی بسیار ساده اما خلاقانه روبرو هستیم. این ویژگی صادقی از زبان دوستان و نزدیکانش هم نقل شده است اما فارغ از آن، از خود داستان‌ها هم می‌توان متوجه شد که صادقی از زیست روزمره و تکراری‌اش ناب‌ترین ایده‌ها را استخراج می‌کرده. از مراجعه به یک عکاسی، یا میزبانی از دوستی قدیمی که از روستا آمده است،‌ یا یک مهمانی شب یلدا.

آنچه در آثار صادقی، داستان به داستان اوج می‌گیرد، هم عمق نگاه او به اجتماعش است، و هم رشد دانشش در زمینه روایت و هنر. آثار صادقی شامل تجربه‌گرایی‌هایی هستند که شاید برای اولین بار در تاریخ ادبیات داستانی معاصر ما اتفاق افتاده باشند. او در کمپوزیسیون روایت‌هایش، فرم‌های نویی ایجاد می‌کند که مشخصا برآمده از مطالعه دقیق آثار ادبیات داستانی غرب است. در داستان‌ها ما با راوی‌های پیچیده، موقعیت‌های نامانوس و شخصیت‌های هدایت‌مانند روبرو هستیم. صادقی مشخصا به کولاژ هم بسیار علاقه نشان می‌دهد و اوج علاقه‌اش به این ساختار را در داستان بی‌نظیر «آوازی غمناک برای شبی بی‌مهتاب» پیاده‌سازی می‌کند.

از منظر موضوعی هم صادقی، در ادامه راه هدایت عمل می‌کند. در بسیاری از آثار او، ناآگاهی جمعی در مرکز توجه قرار دارد. جهلی عمیق و ریشه‌دار، که با لحن شوخ و شنگ راوی همراه می‌شود و مواجه با این حجم عظیم از خسران در جامعه را هم عمیق‌تر و هم بُرنده‌تر می‌کند. در داستان «سراسر حادثه» می‌توان بسیار بی‌پرده با جامعه‌ای تلوتلو خوران روبرو شد، یا در «زنجیر» یا در «در این شماره»، که شمایلی از وضعیت قلم‌فرسایان ایرانی را ترسیم می‌کند.

از این جهات می‌توان صادقی را مشخصا ادامه راه هدایت بدانیم – هرچند که خودش هم تلویحا اعلام کرده که شیفته‌ی هدایت است. در آثار وی، هم به تجربه‌گرایی در ساختار و فرم توجه می‌شود، که آغازگر آن هدایت است، هم از منظر مسئولیت اجتماعی، صادقی و هدایت هم‌دغدغه هستند. صادقی اما طناز‌تر از هدایت داستان می‌نویسد و تجربه‌گرایی‌های فرمی‌اش را بسیار بیشتر گسترش می‌دهد، از این جهات می‌توانیم بگوییم صادقی از هدایت فراتر می‌رود و نگاه او را در نسبت با جامعه دهه ۳۰ ایران قوام می‌بخشد. با توجه به وحدت موضوع در آثار این دو نویسنده و بررسی ویژگی‌های فرمی و لحنی آن‌ها، می‌بینیم که بهرام صادقی، توانسته بیانگری آثارش را در طنز و کیفیت تضاد تقویت کند. تضادی که در اکثر داستان‌ها، میان رفتار و لحن راوی، و کنش شخصیت‌ها نمایان است. در نتیجه، جهان‌داستانی و وضعیت انسانی بسیار بیانگرتر بروز می‌کنند.

یکی دیگر از ویژگی‌های بسیار بارز صادقی که او را به عنوان نویسنده‌ای معاصر تثبیت می‌کند، پرداختن او به زیست شهری و طبقه کارمند شهری است. قبل از وی، پرداختن به شهرنشینی در آثار گلستان و هدایت قابل‌ شناسایی است. در ادامه مسیر می‌بینیم که بزرگ علوی یا چوبک آنچنان به احوالات انسان شهر‌نشین ایرانی نمی‌پردازند. اما صادقی، در ادامه‌ی اندیشه هدایت و گلستان، به تردید‌ها و بحران‌های هویتی زیست مدرن در ایران اشاره می‌کند. شخصیت‌های داستانی او، عمدتا کارمندهای دولتی هستند که بخشی از روز را پشت میزهای ملال‌انگیز می‌گذرانند و باقی روز را در افسردگی و ناآرامی‌های روحی سپری می‌کنند تا مجدد فردا برسد. برخی‌شان به مرگ می‌اندیشند،‌ برخی‌شان وسواسی می‌شوند، بعضی‌ها حتی خودشان را در عکس پرسنلی‌شان نمی‌شناسند. اوج این تضاد زیست شهری و روستایی و مسئله هویت و رسالت انسان در شهر، در داستان «مهمان ناخوانده در شهر بزرگ» خودش را نشان می‌دهد.

مسئله انسان شهرنشین، هنوز که هنوز است در ادبیات ما موضوعیت رسمی نیافته. آثار مشهورترین نویسنده‌های ما، هنوز در روستاها و میان گله‌ها می‌گذرد. جایی که انسان در اساس هویتی‌اش دچار ابهام نیست. این زیست شهری است که انسان را درباره‌ی هویت و چیستی‌اش، عمیقا درگیر پرسش می‌کند. جهش از ادبیات فئودالی به ادبیات بورژوازی، در حوالی قرن هجدهم اروپا به تثبیت رسید و عمده آثار از آن پس، به انسان شهری و درگیری‌هایش با تغییرات جهان پرداختند. اما آن‌طور که به نظر می‌آید، ما اندر خم یک کوچه‌ایم و تازه داریم به سمت این گونه از ادبیات، که زاده جهان و زیست مدرن است، حرکت می‌کنیم. از این منظر، بهرام صادقی از بزرگترین نویسنده‌های ماست. او به انسان شهری توجه نشان می‌دهد، و حتی بعضا معضلات بزرگی که امروزه در نسبت با تکنولوژي با آن درگیر هستیم را پیش‌بینی می‌کند. بحران هویت، تردید در وظیفه و رسالت انسانی و همچنین ناآگاهی جمعی، از اساسی‌ترین مسائل شخصیت‌های صادقی است.

آن‌چه بهرام صادقی را به خصوص می‌کند، موقعیت تاریخی او، و نسبت آن با آثارش است. آثاری که چه از لحاظ زیبایی‌شناسی، چه مسئولیت اجتماعی‌شان، از بسیار آثار تولید‌شده پس از وی جلوترند. او شاید اولین نویسنده ایرانی باشد که اساسا به زیست شهری و انسان‌های درگیر روزمره‌گی‌اش می‌پردازد. درنهایت، با آن که شهرنشینی را به تمسخر می‌گیرد، خودش هر لحظه بیشتر غرق آن می‌شود. کار تا جایی پیش می‌رود، که دست از نوشتن می‌کشد و به طبابت می‌پردازد. سکوت او، و خمودگی روزافزونش، او را روز به روز به نابودی نزدیک می‌کند. تا اینکه سر سفره شام، با مخدری که در رگ‌هایش می‌جوشیده‌است جان می‌دهد.

می‌گویند بهرام صادقی روزی گفته که جایزه نوبل را برای ایران می‌آورد. همیشه تصویر او، در حین دریافت جایزه را، کنار آخرین ملاقاتش با دوست قدیمی‌اش قرار می‌دهم که در سکوت مطلق می‌گذرد. آن دو مدتی طولانی روبروی هم می‌نشینند و فقط به هم نگاه می‌کنند. زمانی که از صادقی چیزی جز نشعگی و آن خنده‌زهرآگین چیزی باقی نمانده‌است. این لحظه شاید تصویری بسیار واقع‌بینانه‌تر از یک نویسنده معاصر ایرانی باشد، تا تصور او با خنده‌ای پت و پهن، حین دریافت جایزه نوبل.

ادبیاتداستان نویسیبهرام صادقیدانیال عماریداستان کوتاه
یک داستان‌نویس جوان، غرق در ادبیات و هنر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید