( هنوز اسم مناسبی برای این اتفاق پیدا نکردم، اما سعی میکنم با توصیف و چند مثال مطلب رو توضیح بدم. )
مقدمه
بیشتر افراد رو که نگاه می کنید میبینید که عادت ها و رفتار هایی رو به تقلید از محیط و افراد پیرامونشان تکرار میکنند و به نوعی در این مسیر شکل می گیرند که در بهترین حالت در محیط درست پرورش پیدا می کنند و تبدیل به آن چیزی میشوند که خودشان هم می خواستند و در بدترین حالت تبدیل به شخصی با فاصله فرسنگ ها از خود واقعیشان میشوند. در تفکر نوشته شده این همفکری را با شما شریک میشوم.
اصل مطلب
عادت ها و رفتار های مختلفی دائما به ما تحمیل می شوند. از نحوه کسب موفقیت و جایگاه اجتماعی گرفته تا چگونگی پوشش. خب در طول زمان همه ما این موارد رو به دلخواه خود تغییر می دهیم و هر کدام در میانه زندگی تقریبا به آنچه که می خواهیم دست پیدا میکنیم اما چه چیزی است که باعث میشود ما با تمام آنچه که داریم باز درمانده و افسرده شویم ؟ آن هم کاملا بی دلیل !
چه میشود که ما مسیر خود را گم میکنیم و در طی مدتی متوجه هیچ یک از رفتار هایمان نیستیم. نی دانیم که چقدر آسیب میبینیم و چقدر آسیب میخوریم و حتی نمی دانیم قرار است به کجا برسیم !
نمیخوام مطلب را پیچیده تر کنم و واقعیت را همین اول میگویم، هیچ راه حلی برای بی معنا بودن وجود ندارد! مثال واضح چیزی که گفتم تمام وسایل انباری خانه اتان است، وسایلی که روزی معنا داشتند و در روزمره شما بودند اما روزی کم معنا شدند و حالا در گوشه ای خاک میخورند تا به خارج از دایره اطراف شما منتقل شوند.
به نظرم مغز کلام را متوجه شدید، ما انسان ها برای خودمان زمانی معنا پیدا میکنیم که در پروسه انجام کاری باشیم. همانطور که خودتان بار ها و بارها پس از انجام کاری سخت به خود افتخار کردید و در تمام مدتی که در آن پروسه بودید کمتر از زمانی به یاس و یا نا امیدی مبتلا میشدید.
شخصی که معنای خود را پیدا میکند همانند غنچه ای به گل تبدیل میشود و همه حال خود را در آنچه که انجام میدهد نشان خواهد داد.
شخصی که در پروسه یادگیری هنری است، شخصی که در حال انجام فعالیت جسمانی خاصی ات و شخصی که کتاب را نه فقط برای دانش بلکه برای تغذیه روح خودش میخواند از عارضه های فکر و احساس جاماندگی در امان است.
به هر حال ما انسانیم و باید در پی هدفی باشیم تا ارتش احوالات بد بر ما چیره نشود. اما درمان که ذکر کردم چیست ؟ به عینه دیده ام که قرار گیری در پروسه مرز های تحمل روانی را جا به جا میکند و تنپوش امیدواری را بر تن فرد می پوشاند ! بی آنکه خود فرد به دنبال درمان باشد.
در نهایت
اگر کسی را دیدید که بی احساس و بی رمق روز های خود را سپری می کند، دست بجنبانید و به او معنا بدهید چرا که خود نیز روزی نیازمند همین یاری خواهید بود.