ویرگول
ورودثبت نام
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

دراِنتظار بهار

فی‌البداهه | ارسلان ملکوتی‌خواه


در جنگلی که سال‌هاست زمستان را پشت سر می‌گذارد، همۀ‌ درختان خشکیده و دراِنتظارند؛ دراِنتظار روزی که رویاهایشان برآورده شود. جنگلی متروکه و خاموش که گاهی مهتاب به تماشایش می‌نشیند و حسرت روزهای سرسبزش را می‌خورد و گاهی سحر درمیان درختانش پرسه می‌زند.
درختان این جنگل همانند جنگجویانِ جنگ، زخمی‌اند و زخم‌های بزرگ‌وکوچکی دارند که هر کدامشان داستان متفاوتی دارد. همۀ‌ آن‌ها مرده‌اند اما هنوز نفس می‌کشند، گویی تنهایی و غم با سرنوشت این درختان پیوند خورده.
ناگهان یک روز عده‌ای وارد جنگل می‌شوند. آن‌ها که هستند؟ آیا راهشان را گم کردند یا آن‌ها نیز آمدند تا از درختان جنگل برای خود هیزم تهیه کنند و بروند؟ جواب این پرسش‌ها فرقی به حال درختان جنگل نمی‌کند. آن‌ها سال‌هاست که دیگر اهمیتی نمی‌دهند. هفته‌ها می‌گذرد و انسان‌ها نه‌تنها جنگل را ترک نمی‌کنند؛ بلکه شروع به قطع‌ درختان می‌کنند و با هر تبر، تیری بر قلب جنگل می‌زنند. درختان احساس تنهایی می‌کردند؛ زیرا یادشان رفته بود که تمامشان باهم خانواده‌اند و همه از خاک همین جنگل بیرون آمدند. تعداد درختان قطع‌شده روزبه‌روز بیشتر می‌شد تا روزی که ناگهان به خودشان آمدند و شکوفه‌هایی را دیدند که از شدت خشم بر روی شاخه‌هایشان جوانه زده. شاید این شکوفه‌ها نشانۀ‌ بهار نباشد ولی خیلی‌خوب حس درختان را به انسان‌هایی که در جنگل بودند و به جنگل آسیب می‌زدند نشان می‌داد. درختان به یاد آورده بودند که خانوادۀ‌ یکدیگر هستند. حس همدلی در آن‌ها بیدار شده‌‌ بود. با جوانه‌زدن شکوفه‌ها و اندکی حسِ زندگی‌گرفتنِ جنگل، حیوانات و پرندگانی که سال‌ها بود این جنگل را فراموش کرده‌ بودند، به جنگل برگشتند.
حیوانات دربرابر انسان‌ها ایستاند تا از درختانی که روزی در زیر سایه‌های آن‌ها می‌خوابیدند و خانۀ‌ آن‌ها بودند، دفاع کنند. پرندگان به لانه‌های خالی خود برگشتند؛ همان لانه‌هایی که از آن مهاجرت کرده بودند و برایشان تنها جزئی از خاطراتشان شده بود. همه کمک کردند تا انسان‌هایی که فقط‌وفقط به نیت استفاده از درختان به جنگل آمده‌ بودند و تنها کاری که انجام می‌دادند برای افزایش رفاه خود بود را از جنگل بیرون کنند. با رفتن انسان‌ها، حیوانات و پرندگان باز هم به جنگلی که خانۀ‌ خودشان بود، حسِ خانه پیدا کردند. بعد از این ماجرا، شکوفه‌های خشم از درخت‌های جنگل فرو ریخت، اما همۀ‌ آن‌ها امید داشتند به بهاری که می‌دانستند این‌بار نزدیک است؛ شاید نزدیک‌تر از همیشه. دوباره همۀ‌ اعضای جنگل باهم بودند و همه در کنار هم انتظار بهار را می‌کشیدند. بهاری که درآن برگ درختان در باد می‌رقصد، شکوفه‌های امید درختان جوانه می‌زند و جنگل دوباره سرزنده می‌شود.

جنگلانتظار بهاردرختانهمدلی
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»، نشریۀ انجمن علمی-دانشجویی دانشکدۀ مهندسی شیمی و نفت دانشگاه صنعتی شریف / کانال تلگرام ما: https://t.me/dardaneshkadeh
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید