ویرگول
ورودثبت نام
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»
خواندن ۲ دقیقه·۳ ماه پیش

کمالِ بی‌کمالات

شمارۀ ۹۸ | خشت سوم | شادی اسلمی

+ شروع کردی؟

- نه؛ دیگه دیر شده، شروع نمی‌کنم.

سعی می‌کنم ذهنم را متمرکز کنم؛ سعی می‌کنم درجا نزنم، سعی می‌کنم مغز ایده‌آل‌گرایم را کنترل کنم تا فقط بتوانم شروع کنم، فقط شروع کنم. حتی نمی‌خواهم به ادامه‌دادن فکر کنم، هم‌اکنون در همان شروع‌کردن مانده‌ام. همیشه با ترس از اینکه نمی‌رسم کاملش کنم، نمی‌توانم کامل باشم یا نمی‌توانم به آن نقطۀ ایده‌آل در ذهنم دست یابم، از شروع‌کردن اجتناب می‌کنم. دوست دارم به مغز صفروصدی‌ام بفهمانم که در این میان اعداد زیادی وجود دارند که دراِنتظار انتخاب‌شدن هستند و به همان میزان ارزش دارند؛ شاید مثلاً عدد ۵۰ انتخاب مناسبی باشد، حتی دست‌یابی به آن آن‌قدرها هم سخت نیست.

نیازی نیست کامل باشم، نیازی نیست برای تک‌تک قدم‌هایی که قرار است در مسیر بردارم، ساعت‌ها فکر کنم، حتی نیاز نیست همه‌چیز بی‌نقص باشد و طبق برنامه پیش‌رود. هنگام نوشتن، هیچ تناقض یا مشکلی درون این چند جملۀ به‌اصطلاح کلیشه‌ای ندیدم ولی موقع عمل‌کردن، بدنم ترجیح می‌دهد به‌جای این افکار معقول و منطقی، دست‌به‌دامان اضطراب شود که آن هم در برگرداندن همه‌چیز به وضعیت به‌هم‌ریختۀ اولیه مهارت دارد. سراسر این متن را از «نیازی نیست»ها پرکرده‌ام ولی ذره‌ای به هیچ‌کدامشان اعتقادی ندارم. کل ذهنم را یک‌ سری آرمان‌های غیرواقعی پر کرده‌اند که از میانه‌بودن دورم می‌کنند. هرروز با تیک‌نخوردن تنها یکی از آن کارهایی که اول صبح با غیرواقعی‌ترین افکار آن‌ها را نوشته بودم تمام می‌شود. حتی همان ‌موقع هم، در نوشتن آن ‎لیست زیبا و پرزرق‌‌وبرق نامطمئن به‌نظر می‌رسیدم. می‌دانم انتظار زیادی دارم؛ اما دوست دارم به آن توقعات غیرواقعی که ایجاد کردم برسم؛ اما آخرشب که فرامی‌رسد، ناامیدی و نارضایتی مضاعف به سراغم می‌آید و تا صبح رهایم نمی‌کند.

حال وقت سرزنش‌کردن رسیده؛ وقتش رسیده که با خودکار سیاه و جوهر پس‌دادۀ کثیف، روی تختۀ از قبل خط‌‌‌خطی شدۀ ذهنم خط جدیدی بکشم. فکر کنم بار جوهر رویش کمی زیاد شده، آن‌ها حتی هیچ‌وقت فراموش یا پاک نمی‌شوند. هر دفعه هم که برای کشیدن خط‌های جدید و زشت به‌سراغش می‌روم، نیم‌نگاهی به قبلی‌ها می‌اندازم و برای بار دیگر ناامیدی خودم را روی تخته به تصویر می‌کشم. کِی این جنگ داخلی تمام می‌شود؟ نمی‌دانم؛ اما می‌دانم که روی آن تخته، فضای سفید زیادی باقی نمانده‌است. بعد از کامل پرشدنش نمی‌دانم چه اتفاقی می‌افتد؛ شاید از اینکه برای اولین‌بار یک‌ کار را کامل انجام داده‌ام، حس خوبی داشته‌باشم، حتی اگر نشأت‌گرفته از تمام ناامیدی‌هایم باشد.


شروعکمال‌گراییکمال‌گرایی منفیکامل
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»، نشریۀ انجمن علمی-دانشجویی دانشکدۀ مهندسی شیمی و نفت دانشگاه صنعتی شریف / کانال تلگرام ما: https://t.me/dardaneshkadeh
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید