درباره داستان نویسی باید گفت که دیالوگ یکی از مهمترین قسمتهای داستان است، بنابراین باید با دقت بسیار آن را در داستان گنجاند. دو مفهوم جای و گاه که جای به معنی مکان و گاه به معنی زمان میباشد. این دو مفهوم در داستان از اهمیت بسیاری برخوردارند؛ اهمیت آنها به این دلیل است که در داستان نویسی این زمان و مکان بدیهی انگاشته میشود که هر دو باهم در ساخت اندیشه ادبی تولید داستان قوی و اینکه این دو تشکیل دهنده مفهوم قوی در داستان هستند که به آن ستینگ گفته میشود. از آنجا که کمتر به مفهوم ستینگ پرداخته شده، نویسندگان بسیاری در برخورد با آن در نوشتن داستان به مشکل برمیخورند که این مشکل عبارت است از نویسنده توفیق چندانی در تناسب حال روایی داستان به دست نیاورده است؛ این به این معناست که نویسنده نتوانسته در داستان تعادل میان ساختهای گذشته روایت با حال روایی را به خوبی رعایت بکند. یعنی حال روایی داستان تعادل میان ساختهای گذشته روایت با حال روایی در داستانها به خوبی برقرار نشده، شاید دلیل چنین مشکلی این باشد که نویسنده به اندازه کافی تجربه لازم را به دست نیاورده است، چراکه کار داستان نویس مطالعه و نوشتن داستان است و مهمتر از آن اندیشیدن به مفاهیم نوشته شده است. مفهوم اندیشیدن به داستان به این معناست که نویسنده نگرش خاص خود را به مسئله روایت پیدا کند؛ این مهم به او کمک میکند تا بتواند روند ویژه نوشتن خود یا همان سبک نگارش خاص خودش را بیابد و علاوه بر آن میتوان بسیاری از مفاهیم اضافه را حذف کرد؛ مثلاً مفهوم زمان در داستان، پیچیدگیها و زوایای مفعول مانده زمان را میتوان حذف کرد.
چه چالشهایی میتوان برای مسئله مکان و زمان در داستان انجام داد؟ مکان در داستان یک چیز بدیهی انگاشته میشود. نویسنده برای اینکه عملاً داستانی داشته باشد، باید پیرنگ و کاراکترهایی را درنظر بگیرد که این کاراکترها باید در ساخت پیرنگ مشغول کنش شوند؛ این ساخت پیرنگی و این کاراکترها در قسمتی به نام مکان این کنشها را انجام میدهند. اساساً مفهوم مکان در داستان امری تعریف ناپذیر است و این مفهوم همان جایی است که ما در آن زندگی میکنیم.
مکان برای نویسنده امکاناتی را ایجاد میکند که معمولاً این امکانات برای داستان گاه مزایا و گاه معایب ایجاد میکند که مزایای آن میتواند برای داستان اداهای جدیدی ایجاد و معایب آن میتواند تا حدودی نویسنده را محدود بکند. گذشته از اینها مسئله مهمی که در داستانهای مدرن وجود دارد این است که چگونه باید آن مکانی که داستان در آن جریان دارد را باید پیاده کرد؟ این چیزی است ما را به مسئله فضاسازی و سبکهای ارائه مکان در داستان سوق میدهد که این سبکها متفاوتند. مثلاً نویسندهای میخواهد سالن عروسی را توصیف کند، میتواند ده صفحه از داستان خود را به توصیف این مکان اختصاص دهد. اما نکتهای که وجود دارد این است که همانطور که یک نویسنده نمیتواند تمام ابعاد زمان را توصیف کند، تمام ابعاد مکان را هم نمیتوان توصیف کرد؛ توصیف زمان یعنی اینکه وقتی راوی یک کاراکتر را در داستان توصیف میکند، نمیتواند لحظه به لحظه این شخصیت را توضیح دهد؛ اینجاست که نویسنده در مسئله زمان مجبور به انتخاب میشود.
تفاوت میان داستان و واقعیت: این تفاوت، تفاوت ناگزیر میان داستان و واقعیت است. حال این تفاوت چیست؟ اینکه داستان ناگزیر دو چیز را دارد که واقعیت ندارد: ۱- راوی ۲- نویسنده در انتخاب زمان که مجبور به انتخاب است؛ در واقع نویسنده نمیتواند آن زمانی را که اصطلاحاً تقویمی شناخته میشود، را ارائه دهد؛ به عبارت دیگر نویسنده قادر نیست زمان خطی یا لحظه به لحظه را بنویسید. کار نویسنده این است که توالی ایام و سازمان و ترتیب جریان زمانی که در داستان متفاوت با واقعیت است را انتخاب کند و این امکانی است که زمان برای نویسنده فراهم میکند. در داستانهای کلاسیک چیزی به نام زمان خطی وجود دارد که زمان لحظه به لحظه را ارائه میدهد، البته این خطی بودن میشکند و آن چیزی است که به آن فلاشبک یا زمان پریشی گفته میشود. امکاناتی مانند زمان پریشی در داستان زمانی اتفاق میافتد که نویسنده بخواهد توالی خطی زمان را بشکند و در داستان عملاً بخواهد سازمان خاص خود را به زمان بدهد و این سازمان خاص خود به زمان و مکان که در داستان ارائه میشود، همانهایی هستند که در داستان مفهوم ستینگ را میسازند؛ یعنی آن چارچوب، چیدمان یا چینشی که که در داستان وجود دارد را میسازد. یعنی نویسنده با سازماندهی زمان و مکان ظرفی را آماده میکند که اجزای داستان در آن ظهور و بروز پیدا میکند. مثلاً در داستان هزار و یک شب این زمان پریشی اتفاق میافتد. گاه راوی در اواسط داستان، خواننده را به گذشتههای دور میبرد؛ یعنی از حال روایی به گذشته سفر میکند.
در ساخت داستانهای مدرن چیزی که اتفاق میافتد این است که ما بعد از آنکه توانستیم در فلسفه و روانشناسی مفاهیمی مانند ذهن را بشناسیم و با اندیشمندانی آشنا شدیم که اساساً کار آنها غور در ذهن انسان بود؛ اینجا بود که ذهن برای ما مهم شد و ذهن تبدیل به پدیدهای شد که تلاش کردیم تا چارچوبهای آن را بشناسیم که این کار از اواخر قرن ۱۸ آغاز شد، در قرن ۱۹ به اوج خود رسید و در قرن ۲۰ با بروز جریانهای ادبی سوررئال و جریان سیال ذهن شکوفا شد. ما وقتی به این سمت رفتیم که توانستیم ذهن را بشناسیم و ابعاد آن را کشف کنیم.
علاوهبر زمان تقویمی که در داستان کلاسیک وجود داشت که نویسنده وضعیت شخصیت را لحظه به لحظه مینوشت، در داستان مدرن مخاطب با نوع زمان دیگری نیز مواجه میشود که برآمده از ذهن است؛ مثلاً اتفاق میافتد که ما در یک جمع هستیم اما ذهن ما در جای دیگری است؛ دقیقاً مفهوم حاضر غایب پیش میآید. در ابتدای قرن بیستم بود که نویسندگان توانستند سازماندهی ویژهای به زمان بدهند و به این مفهوم پی بردند که میتوانند صرفاً نگویند که مثلاً فلانی در فلان جا نشسته اما ذهنش در جای دیگری بود و فهمیدند که میتوانند این مهم را در ساخت زمان به کار ببرند؛ اینجا بود که چیزهای بسیاری در مورد زمان کشف شد. بعداز اینکه این امکان خودش را بروز داد بود که جریان سیال ذهن کشف شد و آن درهمتنیدگی و فرورفتگی اجزای زمان در یکدیگر که یکی از آثار جریان سیال ذهن است را توانستند بشناسند و در داستانها از آن بهرمند شوند. مثلاً نویسندگانی دیدید آمدند که با مسئله لحظه درگیر بودند؛ گاه نویسنده برای نشان دادن یک حس و ایجاد نوعی حس خاص در مخاطب، در پُر تَنِشترین قسمت داستان یا رمان، زمان را کُند میکند تا آن حس را در وجود مخاطب بیدار کند و این یکی از امکاناتی است که زمان به نویسنده میدهد تا بتواند در خواننده ایجاد حس بکند.
در قرن بیستم است که نویسنده از زمان خطی عبور و به سمت زمان حسی حرکت میکند. تغییر زمان با رویکرد نوع حس اینجا خود را بروز میدهد که مفهوم فلاشبک در فلاشبک را در داستان به نمایش میگذارد. مثلاً کاراکتر در خلال متن با دیدن یک چیزی خاطرهای در ذهنش تداعی میشود و این باعث میشود روایت داستان به گذشته برود و در گذشته هم چیزی ذهن راوی را مشغول میکند و همین باعث میشود دوباره به گذشتهای دورتر برود. درواقع همه اینها امکاناتی است که زمان در اختیار نویسنده قرار میدهد تا نویسنده با باز کردن اندیشه خود در زمان، از آن امکانات بهرمند شود و شاهکاری درخشان بیافریند.
در واقع اینها همه امکاناتی هستند که نویسنده ناگزیر است به آنها برسد؛ چراکه وقتی نویسنده داستانی را مینویسد و اگر به آن داستان به عنوان یک ساختار منسجم نگاه کند، با برهم کنشی اجزای داستان مواجه میشود. آنجاست که باید یک ایده اولیهای را انتخاب کند و این ایده آن لحظه اولیهای است که یک داستان را شروع به نوشتن میکند و همین ایده است که راه نویسنده را مشخص میکند. برای اینکه نویسنده بتواند داستانی به بهترین شکل ممکن بنویسید، مجبور است نوع رویکرد خود را به زمان مشخص کند. باتوجه به رویکرد زمان، همه عناصر داستانی همانند یک قطعات پازل میشوند که در کنار هم قرار میگیرند و ساخت داستانی را کامل میکنند و اینکه نویسنده در چه مکانی میخواهد این ساخت داستانی را بروز دهد، در شخصیت پردازی تأثیر میگذارد و شخصیت پردازی هم در نوع انتخاب مکان مؤثر است و موقعی که نویسنده در اقتضاعات جسمانی است باعث میشود که شخصیت خودش را در مکان بروز دهد و این اجزای داستان را کنترل میکند و این موقعی است که نویسنده در داستان میخواهد به یک ساختار منسجم برسد. بنابراین اینها همدیگر را کنترل میکنند؛ برای همین است که نویسنده ناگزیر است تا مدل تداعی را در داستان اجرا کند، برای اینکه بتواند ساخت ذهنی شخصیت را مشخص کند. اگر کاراکتر ساخت ذهنی گذشته نگری یا آینده نگری داشته باشد، با ابعاد دیگری از جهان مواجه میشود؛ پس باید همه اینها کنار هم قرارگیرند و به آنها همزمان توجه شود. اگر تمامی اجزای داستان در کنار یکدیگر واقع و به خوبی چیده شوند، میتوان از مشکلاتی مانند قفل شدن داستان در یک نقطه و مشکلاتی از این دست پیشگیری کرد.
نویسنده نباید عناصر داستان را جدا بنگرد. درواقع نوع پرداختن به داستان باید به این شکل باشد که آیا ذهن شخصیت به نویسنده اجازه میدهد که فلان کار را در وجود این کاراکتر پیاده کند یا نه!؟ آیا این طرحی که نویسنده برای داستانش متصور شده، این نوع پرداختن به زمان را اقتضاء میکند یا نه!؟ این داستان چقدر باید حال روایی قوی داشته باشد!؟ اینها مسئلههایی است که در ارتباط با ستینگ پیش میآید. درواقع نویسنده وقتی که دارد مینویسد، باید همواره خود را در معرض پرسش قرار دهد و اینگونه میتواند ساختار زمان و مکان را در داستان مشخص کند.
نویسنده نمیتواند در هر جا که دلش خواست در داستان از فلاشبک یا فلاشفوروارد استفاده کند. اگر نویسنده بخواهد آن پازل شکل بگیرد، باید از منطق روایی استفاده کند. درواقع این منطق روایی است که میتواند اثر را باورپذیر کند و همین منطق روایی است که به نویسنده میگوید که این کاراکتر تا چه حد میتواند به جلو پیش برود، تا چه حد میتواند تند یا کُند باشد و تا چه حد باید در همان حالی که هست باقی بماند. نویسنده باید بتواند از امکانات زمان استفاده کند و مثلاً اتفاقات بسیار مهم را در چند جمله کوتاه بیان کند. در هنگام نوشتن، نویسنده باید به امکانات ستینگ بیندیشد و اینکه این امکانات را در خدمت منطق روایی ببیند و منطق روایی میزان حضور شخصیت، فضاسازی و غیره را در داستان تعیین میکند.
در نوشتن باید به صورت جدی به ستینگ توجه شود؛ پرداختن درست به زمان و مکان در داستان بسیار مهم است. زمان و مکان در داستانهای ذهنی و مدرن قرن بیستم جزء عناصر اساسی تشکیل دهنده ساخت روایی به حساب میآیند. دیگر بدیهی نیست که در داستان زمان، یک زمان خطی باشد؛ درواقع زمان برآمده از یک منطق روایی است. این مهم شامل حال مکان نیز میشود؛ دیگر مکان را نمیتوان مانند داستانهای کلاسیک قرن نوزدهم در داستان گنجاند و توصیف کرد. در رمان مدرن نویسنده بیش از هرچیز به دنبال نابهجاییهاست و دنبال آن زخمی است که در مکان وجود دارد که میتواند در حول آن زخم کلیت مکان را توصیف کرد؛ این نوعی اختصاصی به پرداختن به مکان است. به اینگونه که نویسنده به جای اینکه مثلاً ده صفحه به توصیف یک خانه اختصاص دهد، اینکار را خیلی خلاصه انجام میدهد. در رمان مدرن نویسنده بیش از هرچیز به دنبال تباینها و تناقضها و به دنبال امر نابجا در مکان است؛ چراکه با امر نابجا بسیار اقتصادیتر مکان را توصیف میکند و پرداختن به همین امر نابهجا در رمان مدرن است که میتواند رمان را برای مخاطب بسیار ویژه جلوه دهد. نابهجایی یعنی اینکه به چیزهایی پرداخته میشود که کمتر به چشم میآید مثلاً توجه به خال پشت ابرو یا توجه شش انگشته بودن یک شخصیت.
همین توجه به منطق روایی نابهجا است که باعث میشود که نویسنده بسیار اقتصادی مکان را توصیف کند و این مهم باعث میشود که بتواند یک مکان ویژه خلق کند که باعث شود در ذهن مخاطب به یادگار بماند. درواقع در ذهن انسان آن لحظات غیر معمولی به یادگار میماند که به طور ویژه خلق شده باشد و این دقیقاً همان حالتی است نویسنده داستانهای مدرن میتواند ایجاد کند. این غیرمعمول همان نابهجاست و نویسنده باید به این توجه داشته باشد که همین نابهجا از منطق روایی نشأت میگیرد و آن منطق روایی خاص اثر است که تعیین میکند که نویسنده چگونه میتواند نابهجایی را در منطق روایی قرار دهد. البته نویسنده موفق کسی است که در هر اثرش الگوها و توصیفهای متفاوتی برای مکان به کار گیرد و صرفاً از یک الگو و منطق خاصی استفاده نمیکند. اینکه اگر نویسنده بتواند مکانی را توصیف کند که در دل این مکان نابهجایی را بیان کند، برای مخاطب ماندگار میشود؛ این مهم را تجربه نوشتاری نویسنده تعیین میکند که میتواند این کار را انجام دهد یا نه.
نویسنده باید به دنبال یک امر نامعمول باشد. در یک ساخت مکانی نباید به دنبال مشابهتها باشد. در داستانهای جدید آنقدری که لازم است به امکانات برآمده از ستینگ چندان توجه نمیشود و به خاطر همین بیشتر توصیفهای مشابه در داستان پردازی مشاهده میشود و این باعث میشود که مکانهای ماندگار در داستان کمتر دیده شود. نویسنده باید در نوع پرداخت به مسئله زمان و مکان باید داستان را به چالش بکشد و نباید مسئله ستینگ را بدیهی شمارد.
منطق روایی یعنی مثلاً بر پایه شخصیت پردازی، این شخصیت چقدر میتواند در داستان قدرت مانور داشته باشد؛ این طرح و پیرنگی که نویسنده میچیند، چقدر این امکان را برایش فراهم میکند که چه مقدار میتواند در ساخت مکانی و ساخت زمانی حضور داشته باشد. همه این امکانات امری برای نویسنده در داستان ایجاد میکند که بتواند مجموعهای بیافریند؛ این مجموعه مانند هر مجموعه منطقی دیگری دارای ساختاری است. نظم ساختار داستان بر پایه این است که بتوان یک دروغ را بر مخاطب راست و باورپذیر جلوه داد. این ساختار یا مجموعه که از این برهم کنشی عناصر مختلف داستانی به وجود آمده، بر پایه امکانات مانور شخصیت در داستان، بر پایه امکانات مانوری که نویسنده بر روی پلات دارد، بر پایه امکانات مانوری که بر روی مکان، زمان و زاویه دید ایجاد میکند و... تمامی اینها یک مجموعه را تشکیل میدهند که این مجموعه در خدمت باورپذیر کردن آن دروغی است که میخواهد به مخاطب راست جلوه دهد و همه اینها برای رسیدن به آن باورپذیری یک الگوی نظم و کنارهم چیده شدن دارند و نویسنده باید این منطق روایی داستان را کشف کند تا بتواند ساختار داستان را شکل دهد؛ یعنی اگر نویسنده نتواند الگوی نظم را کشف کند، اساساً نمیتواند ساختار داستان را شکل دهد. بنابراین منطق روایی در داستان بسیار مهم است. کار منطقی نباید در داستان صورت بگیرد و این منطق روایی هر داستان، منطق علی و معلولی جهان واقع نیست؛ منطق روایی، منطق علی و معلولیای است که در جهان داستان تعریف میشود.
نویسنده: گلناز تقوائی
داستان نویس نوجوان