یک وحشی عمیق
یک وحشی عمیق
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

یادم تو را ... ای کاش نفراموش

بالاخره روز واقعه رسید. از اولش هم می‌دانستم که نمی‌توانم با او بمانم. اما نتوانستن با نخواستن فرق دارد. شاید به‌همین خاطر نمی‌خواستم فراموشم کند. همه جای خانه‌اش را پر کرده بودم از یادگاری. روی درب ورودی، دیوار پشت تلویزیون و هر جایی که بیشتر می‌پلکید.

جداییفراموشیشمععشق
یک مغز پرکار، یک تیروئید کم‌کار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید