من نمیفهمم چرا همه من رو با چهره کریه و خیلی زشت میشناسند. وقتی اسم خودم رو در اینترنت سرچ میکنم، تصویر یک زن زشت رو نشون میده که بهجای مو، روی سرش مار هست و نوشته شده که هرکسی به این زن نگاه میکنه، سنگ میشه. واقعیت اینه که من دختری هستم بسیار زیبا با موهای طلایی که اکثر افراد میگن حتی از استنو و اوریال، خواهرهامو میگم، زیباترم. از اون طرف، تاجایی که یادم میآد، تنها «مدوسا»ی تاریخ من هستم؛ پس این نمیتونه تشابه اسمی باشه. راستی یادم رفت خودم رو معرفی کنم، من مدوسا هستم؛ یکی از سه خواهر گورگون و یکی از کاهنهای معبد آتنا، الهه خرد و جنگاوری.
در فکر و خیالهای مدوسای هیولایی بودم که صدای فریاد آتنا بلند شد و من رو صدا زد. سریع خودم رو به تالار اصلی معبد رسوندم و با لبخند شوم پوزیدون، خدای دریا، مواجه شدم. توی داستانها نوشته ارتباطی بین من و پوزیدون وجود داره که باعث خشم آتنا میشه؛ میبینید تورو خدا چه شایعاتی پشت سر آدم درست میکنند؟! نگاههای پوزیدون همیشه من رو معذب میکنه و این لبخند شومی که الان روی لبهاش هست...؟ احتمالا چیزی درباره من به آتنا گفته. به محض اینکه با آتنا مواجه شدم، حسابی ترسیدم. تاحالا آتنا رو در این حد عصبانی ندیده بودم. از چشمهای آتنا آتیش میبارید به من نگاه میکرد. پوزیدون به آرامی زیر لب گفت:«مدوسا رو نفرین کن آتنا!» دهان باز کردم تا از خودم دفاع کنم، اما با یک دو دوتا چهارتای ساده متوجه شدم که آتنا بین من که یک کاهن ساده هستم و پوزیدون، خدایی همرده خودش، قطعا من رو انتخاب نمیکنه! پس فرار رو بر قرار ترجیح دادم و سریع از آتنا دور شدم.
به جای امنی که رسیدم، فکرم به هزارجای نرفته سرک کشید. چهکار کردم که آتنا اینقدر عصبانی شده؟ پوزیدون چی درباره من میدونه که خودم نمیدونم؟ نکنه آتنا شایعههای توی اینترنت رو خونده و باور کرده؟ با این همه خشم و عصبانیت آتنا چه کنم؟ توی همین فکرها بودم که یه چیزی توجهم رو جلب کرد. چرا انقدر اطرافم تاریکه؟ چرا مشعلها خاموش شدند؟ چرا حوض آب معبد آب نداره؟ چرا هوای معبد انقدر گرفتهست، پس جریان هوای تازه کو؟ دوزاریام افتاد که قبضهای آب، آتش، خاک و هوا، چهار عنصر اصلی رو میگم، پرداخت نکردم. فراموش کردم، تاریخش گذشته و مأمورهای زئوس همه رو از دم قطع کردند. اگر زئوس رو نمیشناسید، باید بگم پادشاه خدایان و الهههاست.
با این وضعیت، من هم جای آتنا بودم، خودم رو نفرین میکردم! اما به هرحال کاریه که شده. باید به سراغ آتنا برم، معذرتخواهی کنم و ازش فرصت بگیرم که برم سراغ پلوتوس و قبضها رو پرداخت کنم. پلوتوس خدای ثروت و فراوانی هست و مسئولیت امور مالی رو هم برعهده گرفته. همه جسارتم رو جمع کردم و دوباره وارد تالار آتنا شدم. هنوز دهان باز نکرده بودم که آتنا نفرین رو خوند و وحشتناکترین اتفاق تمام زندگیام افتاد. من تبدیل به همان هیولای وحشتناکی شدم که به عنوان مدوسا شناخته میشه.
شاید فکر کنید این داستان با پایان غمانگیز مدوسا اتفاق افتاد، اما نه. مدوسای زیبای شما زرنگتر از این حرفهاست. من خوب میدونستم که عصبانیت آتنا در معبد تاریک و خشک و بدبو هیچوقت فروکش نمیکنه و من وقت کافی ندارم که برم سراغ پلوتوس. از پستوها و راهروهای تاریک معبد خودم رو به اتاقم رسوندم. راستش رو بخواید، چند باری هم بخاطر تاریکی پام گیر کرد و زمین خوردم و کلی بدوبیراه نثار حافظه ماهیگُلی خودم کردم. اما در نهایت به اتاقم رسیدم و موبایلم رو برداشتم. خدای خدایان، آدمیزاد رو خیر بده که دایرکت دبیت رو اختراع کرد، منظورم همون پرداخت مستقیم هست. همین که دایرکت دبیت رو فعال کردم، قبضهای تأخیری آب و آتش و هوا و خاک پرداخت شد. چند دقیقه بعد از پرداخت موفق، مأمورهای زئوس همه چهار عنصر رو وصل کردند. خیالم راحت شد که دیگه فراموشی من مشکلی ایجاد نمیکنه و دیگه نیازی نیست نگران نفرین آتنا، پوزیدون، زئوس، پلوتوس و بقیه خدایان باشم!
خودم رو به تالار آتنا رسوندم. پوزیدون با ابروهای در هم کشیده کنار آتنا ایستاده بود و آتنا آروم روی تخت نشسته بود. وقتی آتنا عصبانی نیست، یعنی دیگه خبری از نفرین نخواهد بود و مدوسا همینقدر زیبا باقی میمونه. بدرود ای هیولای مار بر سر زشت بیریخت! من هیچوقت شبیه به تو نمیشم.