راستش شبهایی که خیلی دلم میگرفت به خودم میگفتم اگه الان کسی تو زندگیم بود ، مجبور نبودم زانوهامو بغل کنم یا رو تختم بیوفتم و پتو رو بکشم رو سرم و تنهایی بغض کنم ! اولین بار که وارد رابطه شدم وقتی یه شب غم تو وجودم دویید ، زودتر از هر شب گفتم <<شب بخیر>> اما متوجه نشد ، از صدام نفهمید ، حس نکرد آدم همیشه نیستم و بغضی که محکم قورت دادمو ندید ....... فهمیدم سهم ما آدمای احساساتی همیشه تنهاییه و این تنهایی ربطی به بود و نبود آدمهای اطرافمون نداره!
همون شبی که با حضورش ، تنهایی از پس غصه هام بر اومدم ، چند قطره اشک گونه هامو خیس کرد اما خیلی چیزارو یادم داد.فهمیدم این حجم از احساسات برای هیچ مردی قابل درک نیست حتی جامعه هم نمی پذیرتش! برای زنای احساساتی بهترین روش جامعه پسندانه واگذاری ذره ذره ی وجودشونه تا کمی پول با چاشنی اسم و رسم نصیبشون بشه .......
بعد ترها با خودم کنار اومدم ، درک کردم که عشق اولویت اول هیچ مردی نیست و ما زنها باید اینو بپذیریم ! درک کردم که ما زنهای احساساتی مسکن های خوبی برای مردمون میشیم اما همیشه باید تنهایی قدم بزنیم ، تنهایی گریه کنیم و تنهایی مشکلاتمون رو حل کنیم ! درک کردم که برای منطقی بودن حتی در کنار کسی که روحمو میشناسه باید احساساتمو دفن کنم تا رابطم صدمه ای نبینه ....