poorya
خواندن ۳ دقیقه·۱ ماه پیش

وقتی نشد، اما تموم نشد: از شکست تا شروع دوباره

نشد، ولی تموم نشد. زندگی گاهی مثل یه نویسنده‌ی بیرحمه. پروژه‌ای رو که با خون‌دل نوشتی، بدون اینکه نگاهت کنه، مچاله می‌کنه و پرت می‌کنه توی سطل آشغال. انگار که اصلاً وجود نداشته. انگار که زحمتت، فکرت، عشقت هیچ ارزشی نداشته. حالا اینجا یه سواله: وقتی همه‌چی فرو می‌ریزه، تو هم می‌ریزی؟ یا از وسط ویرونه‌ها یه چیز جدید می‌سازی؟

برای من، اون لحظه رسید. ۱۲۰ صفحه از کتاب الکترونیکی که هفته‌ها براش جنگیده بودم، تو یه چشم به هم زدن دود شد و رفت اونم دقیقا توی آخرین لحظه. می‌تونستم جا بزنم، می‌تونستم بگم: خب، نشد دیگه! ولی یه چیزی ته دلم نمی‌ذاشت. یه صدایی می‌گفت: اگه تسلیم بشی، تا آخر عمرت یه بازنده می‌مونی.

وقتی زمین می‌خوری دو تا انتخاب داری

قبول، اون کتاب دیگه وجود نداشت. ولی یه چیز دیگه هنوز بود: من. منی که حتی اگر همه‌چیزم رو بگیرن، یه چیزی دارم که هیچ‌کس نمی‌تونه ازم بدزده: جنگیدن.

تو همون لحظه، درست توی یک ساعت و نیمِ آخر، دوباره نشستم، نوشتم، طراحی کردم، ساختم و تا لحظه‌ی آخر جنگیدم. نوشته‌هام آماده بودن اما، دستم می‌لرزید، قلبم از عصبانیت می‌کوبید و منی که باید توی 1 ساعت و نیم این قضیه رو جمع می‌کردم و خوشحالم که نذاشتم این داستان اینجا تموم بشه.

حالا، شاید نسخه‌ی جدید اون کتاب به چشم یه چیز ناقص بیاد. شاید اونقدر که باید اصلا چیزی نباشه که دیگه کتاب الکترونیکی (ebook) اسمش رو گذاشت. شاید کسی تحسینش نکنه. شاید حتی رد بشه و چون حتی 4 دقیقه از ساعت دوازده شب گذشته بود و این فرصتی بود که بعد از تمدید تحویل پروژه به ما داده شده بود دیگه اصلا ارزش خودش رو هم نداشته باشه و نتونه قبول بشه.

با این حال، آخرین لحظه از لذت بودن و انجام دادن تمرینات و پروژه‌های باشگاه محتوا برای من داشت تلخ تموم می‌شد و اگه ادامه نمی‌دادم، قطعا روی تجربه آینده کاریم تاثیر بدی می‌ذاشت.
ولی اینا دیگه مهم نیست، چون این فقط یه کتاب نبود. این شخصیت من بود که دوباره روی کاغذ نشست. این یه مشت محکم توی صورت اون صدایی بود که می‌خواست بگه: دیگه تموم شد.

نشون بده که کم نمیاری و ادامه میدی

ماها همیشه چیزایی رو تو زندگی از دست می‌دیم. پول، موقعیت، آدمایی که دوستشون داریم، حتی خودمون رو... ولی چیزی که مهمه اینه که چی از دلِ این شکست بیرون می‌کشیم.
بعضیا بعد از یه اتفاق تلخ، کلاً محو می‌شن. ولی بعضیا؛ اونایی که درد رو می‌گیرن و ازش یه چیز جدید می‌سازن، برمی‌گردن. اون‌هم قوی‌تر، سرسخت‌تر، باهوش‌تر.

اینو رو به کسایی میگم که حتی توی دقیقه 90 هم از تلاش کردن دست نمی‌کشن و براشون مهم نیست نتیجه چیه و به چه موفقیتی دست پیدا کردن. براشون مهم هست که مسیر رو درست برن و حتی اگه هم نتونن برنده بشن بازم تا لحظه آخر و حتی بعدش هم تلاش می‌کنن و جلوی بایدها/نبایدهای ذهنشون محکم می‌ایستن.

  • تو می‌تونی ببازی، ولی بازنده نباشی.
  • می‌تونی زمین بخوری، ولی روی زانو نمونی.
  • می‌تونی شکست بخوری، ولی تسلیم نشی.

فرق آدمای قوی با بقیه همینه. اونا هر بار که زمین می‌خورن، با یه نسخه‌ی جدید از خودشون بلند می‌شن. یه نسخه‌ی مقاوم‌تر، باهوش‌تر، مصمم‌تر.

این یه شروع دوباره‌ست…

از مربی‌های باشگاه محتوا، آقای داریان عزیز و خانم هلیا قویمی(مامان و بابای باشگاه محتوا) از آدمایی که کنارم بودن، از مسیری که با همه‌ی سختیاش منو ساخت، ممنونم.
این فقط یه پایان خوش نیست، این یه شروع دوباره‌ست. بهتره بدونید که بعد از اتفاق سخت دیشب، اینبار هرچی بشه، من ادامه می‌دم. چون قدرت واقعی این نیست که هیچ‌وقت شکست نخوری، بلکه اینه که هر بار دوباره بلند شی.

حالا نوبت توئه!

تا حالا شده یه چیزی رو که از ته دل براش جنگیدی، از دست بدی؟ اون لحظه چی کار کردی؟ جا زدی یا دوباره از نو ساختی؟ بیاید توی کامنتا از تجربه‌هاتون بگید. شاید یکی، یه جایی، دقیقاً همین امروز، به خوندن حرفای تو احتیاج داشته باشه…

و اگه تو هم از اونایی هستی که حتی وقتی دنیا می‌خواد بهشون بگه تموم شد، با صدای بلند جواب می‌دن "نشد، ولی تموم نشد!"، این متن رو با بقیه به اشتراک بذار. شاید یه نفر، یه جایی، درست همین لحظه، به همین تلنگر نیاز داشته باشه.
#باشگاه_محتوا #نوشتن #تجربه_شخصی #نویسندگی #تولید_محتوا

نویسنده محتوا؛ علاقه‌مند به یادگیری موضوعات جدید و مختلف و همیشه در حال سفر با کلمات. اینجا بخشی از موضوعات کاری، پیشرفت‌ها و اشتباهات در زندگی کاری و شخصی‌م رو به اشتراک میزارم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید