گاهی مجموعه ای از عوامل دست به دست هم می دهند تا تو را از آن جایگاهی که هستی یک پله بالاتر ببرند، دقیقا همان قصه ابرو بادو مه و خورشید و فلک .... که این بار مرا به شدت (بسیار بیش از پیش) به این باور رسانده اند که جهان بر بنیاد عشق بنا شده است و اگر دنبال هر چیز دیگری غیر از این بروی دچار ضرری بی نهایت بزرگ شده ای...
عشق را اینگونه معنا می کنم .... "برای خودت نباشد"
آن معلمی که می رود در روستاهای کردستان درس می دهد برای ماهی 1 میلیون، او برای خودش این کار را نمی کند. آخر با منطق جور در نمی آید که این همه زحمت بکشی برای 1 میلیون.
آن موزیسینی که سی سال ریاضت می کشد تا موسیقی بنوازد برای خودش این کار را نمی کند. شاید اگر اختیار را به دست عقل می گذاشت، می رفت بساز بفروش می شد.
آن نویسنده یا شاعری که عمر در راه کتاب و قلم می کند، برای خودش کار را نکرده است، شاید اگر عقل محاسبه گر را به کار می انداخت می فهمید که این چیزها آب و نان نمی شود.
و عشق های بسیار دیگر
بگذارید بگویم که البته عشق نهایت عقلانیت است. از آنجایی که ما عقلمان، عقل محاسبه گری است که تنها قادر است آنچه می فهمیم را قیمت گذاری کند، قادر به قیمت گذاری ارزش عشق ورزیدن نیست. وگرنه خوب می فهمید که گرانمایه ترین چیز در دنیا همین عشق است.
در گذشته خود بنگرید، کجاها برای خود کاری نکرده اید و برای دیگری کردید.... همان ها را به یاد بیاورید، می توانید حس آن لحظه را به خاطر آورید؟ وای عجب حسی است. امیدوارم که بتوانید بچشید، ببوئید، نفس بکشید آن حس را، نه یک بار، نه صد بار که هر لحظه... عاشق این حس می شوید، حس بی خویشی
ساعت 4.5 صبح است، این نوشته ها بوی عشق می دهد؟ نمی دانم، لااقل می دانم این را نه برای اینکه خوانده شوند می نویسم که برای این می نویسم که شاید کسی را به یاد عشق بیندازد... به یاد اینکه از خویش بگذرد.
مایه خرسندی است اگر به پیج من در اینستا با سرچ dr.dehghani.coaching سر بزنید، اونجا هر هفته دو کتاب خوب خلاصه و خوانش می شود و حرفهایی می زنیم که حالمان خوب شود. لینک رو نگذاشتم چون با قوانین ویرگول مغایرت داره