سوالات مختلفی در مورد مرگ مطرح میشود، آیا مرگ مانند زدن کلید یک دفعه و در یک لحظه رخ میدهد؟ آیا میتوان زمان مرگ را پیش بینی کرد؟ چطور میتوان زمان مرگ را به تعویق انداخت؟
جهان مردگان همیشه برای زنده ها وحشت آفرین بوده است.
چرا از انسانی که قدرت تحرک دارد و می تواند به ما آسیب برساند و زنده است نمی ترسیم. اما از جنازه بی جان او که هیچ قدرتی حتی توان حرکت دادن انگشت خود ندارد می ترسیم؟
واقعیت این است که ما نه از مردگان بلکه از پیامی که دارند وحشت زده هستیم. از شنیدن پیامی که مرگ برای ما دارند می ترسیم.
بزرگترین پیام مرگ درباره زندگی است.
می دانید چرا مردم روی جنازه مرده، ملافه سفید می کشند؟
این کار نه برای وحشت از جنازه بلکه به دلیل ترس از مرده بلکه به دلیل وحشت از فریادی است که از آن جنازه به گوش می رسد.
آن جنازه فریاد می زند: «دوستان من، زندگی فرصت کوتاهی است، من که زندگی نکردم، اما شما زندگی کنید، شما هنوز زندگی را شروع نکرده اید».
زندگی از زمانی شروع می شود که ما برای خود زندگی کنیم. در حالی که ما تمام عمرمان رابرای دیگران زندگی کرده ایم. یک عمر در بند قضاوت دیگران بوده ایم. برده نگاه دیگران بوده ایم. ما یک عمر برای کسانی زندگی کرده ایم که دوستشان نداشته ایم و نسبت به آنان حس خوبی نداشته ایم.
یک عمر تلاش کرده ایم از خودمان در چشم دیگران انسان خوبی بسازیم. یک عمر پشت نقاب دروغینی از موفقیت زندگی کرده ایم. و شب هنگام که با خود خلوت کرده ایم به خود دشنام گفته ایم که من این کار را دوست نداشتم، چرا برای خوشایند دیگران انجامش دادم.
ما یک بار در طول تاریخ فرصت زیستن داریم. در طول عمر چند میلیون ساله گذشته از دنیا و چند میلیون سال نامعلوم آینده، فقط یک بار به ما فرصت داده اند تا زندگی کنیم.
معلوم است که وقتی این فرصت بی تکرار را صرف زیستن برای دیگران کرده ایم، از مرگ به شدت می ترسیم. ما به خودمان، یک عمر زندگی بدهکاریم به همین دلیل از مرگ می ترسیم.
بیایید زندگی را به معنای واقعی شروع کنیم. زندگی پروژه اختصاصی شما است، آن را همان گونه که خودتان دوست می دارید بسازید و از متفاوت بودن نترسید.
شما متفاوت پا به این دنیا گذاشته اید و هیچ دو انسانی در طول تاریخ شبیه یکدیگر نبوده اند و نخواهند بود. وقتی خداوند تک تک ما را با نقشه ای متفاوت آفریده است.
زمانی که فرصت عمر را از ما بگیرند، هیچ حسرتی بالاتر از این نخواهد بود که به گذشته زندگی خود نگاه کنیم و ببینیم که زندگی نکرده ایم. عمر را به بطالت گذرانده ایم و حسرت دنبال کردن عشق و علاقه خود را از بین برده ایم. شاید هیچ جهنمی سوزنده تر از این حسرت نباشد.
علائق خود را دنبال کنید، استعداد های خود را شکوفا کنید. به قضاوت دیگران اهمیت ندهید.
زمانی که از این دنیا بروید، حتی در مجالس ترحیم، تنها کسی که مردم به او فکر نخواهند کرد، خود شما هستید. همان هایی که زندگی تان را وقت جلب نظر و رضایتشان کردید. پس از رفتنتان در گیر خودنمایی ها و تشریفات دروغینی خواهند بود که هیچ دردی از شما درمان نمی کند.
همه انسانها روزی با مرگ روبرو میشوند و هنوز راهکاری برای متوقف کردن مرگ وجود ندارد.
بیایید برای خودمان زندگی کنیم زیرا در غیر این صورت به زودی ملافه سفیدی بر روی ما نیز خواهند کشید تا این فریاد را از جنازه مان نشنوند که:«فرصت عمر کوتاه است، من که زندگی نکردم ام اما شما زندگی کنید.
انسان موجودی است که در بدو تولد بیش از هر موجود دیگری محتاج است. نوزاد انسان بیش از هر موجود دیگری نیاز به مراقبت دارد و احتیاج محض است.
ما از همان ابتدا فرا می گیریم که برای رفع نیازیمان باید تلاش کنیم و دیگران را فراخوان کنیم.
گریه نوزاد هنگام گرسنگی، فراخوان کردن مادر برای رفع این نیاز است. از آن پس به تدریج یاد می گیریم که برخی از نیازهایمان را خودمان تامین کنیم اما همچنان برای رفع برخی نیازها باید از دیگران کمک بگیریم.
هر چه بزرگتر می شویم، نیازهایمان نیز با ما بزرگتر می شود و ما نیز برای رفع آن ها در تکیه به توانایی های خود و تعامل با دیگران به تلاش بر می خیزیم.
هنگامی که کودک هستیم گمان می کنیم اگر بزرگ شویم، نیرومندتر خواهیم شد و مشکلات کمتری خواهیم داشت. وقتی نوجوان می شویم گمان می کنیم اگر یک فرد بالغ و مستقل باشیم، مشکلات کمتری خواهیم داشت، وقتی جوان می شویم، گمان می کنیم اگر ازدواج کنیم و نیمه گمشده خود را پیدا کنیم، زندگی رنگ دیگری خواهد یافت، وقتی ازدواج می کنیم گمان می کنیم اگر بچه دار شویم، زندگی چهره زیباتری خواهد یافت و …
اما عجیب این است که هر چه بیشتر پیش می رویم، بیشتر درگیر چالش ها و مشکلات زندگی می شویم. و به روزهای گذشته خود افسوس می خوریم.
به راستی چرا این گونه است؟؟؟
فلسفه تمام رنج های زندگی این است که ما به تدریج متوجه یک نیروی برتر شویم. که بر جهان حاکم است و تنها اوست که می تواند حکیمانه، مشفقانه و به زیباترین وجه ممکن نیازهای ما را تامین نماید.
پس از تولد و به تدریج از این رب حکیم مهربان غافل می شویم و گمان می کنیم که با قدرت خود یا با کمک دیگران می توانیم چالش ها و مشکلات زندگی مان را رفع نماییم.
هر چه بیشتر از این نیروی برتر غافل شویم و نقش او در ذهنمان کمرنگ شود، زندگی و مشکلات و چالش ها چهره کریه تر و زشت تر خود را بر نمایان خواهد کرد و کمتر از امدادهای او بهره مند خواهیم شد.
در واقع باور ما است که مشخص می کند در کوران چالش ها و مشکلات زندگی بسوزیم و راه برون رفت نیابیم یا این که از امدادات معجزه آسای رب العالمین بهره مند شویم و از چالش ها با کمترین استرس و دغدغه با موفقیت عبور نماییم.
ذهن ما همچون الاکلنگی است که هر چه وزن خداوند به عنوان نیروی برتر در آن سبک تر شود، وزن چالش ها و مشکلات بیشتر خواهد شد و هر چه وزن خداوند در ذهن و باور ما بیشتر شود. وزن چالش ها و مشکلات در زندگی ما کمتر خواهد شد و به سادگی از میان خواهد رفت.
ایمان راستین این است که همواره از خود بپرسیم آیا خداوند بزرگتر است یا این مسأله ای که با آن مواجه هستم؟ باور کنیم که خداوند بسیار قدرتمند تر و بزرگتر از هر مساله و مشکلی است که شما در ذهن خود آن را بزرگ کرده اید.
اگر بجای مشکلات، خدا را در قلب و باور خود بزرگ کنید و به او نقش بدهید او نیز قدرتش را برایتان نمایان خواهد نمود. زمانی که به چالش ها بیش از خداوند در ذهن خود قدرت بدهید. چالش ها در زندگی تان قدرت نمایی خواهند نمود.
خدا را به عنوان قدرت مطلق بپذیرید و در ذهنتان ربوبیت و قدرت او را بپذیرید. تا دستان معجزه گر او را در چالش های زندگی تان ببینید.
ممنون از اینکه تا انتهای این پست همراه من بودید ، شما میتوانید مقالات بیشتر رو در سایت خودم به نشانی www.mostafazarei.com بخونید. منتظرتون هستم.