بازم اومدم با یه چرت و پرت نامه ی دیگه. این دفعه می خوام از کاربر Last Chemist تشکر کنم. به هرحال اون بود که پراکنده نویسی رو رسما اختراع کرد و منم به شیوه ی خودم، یعنی چرت و پرت نامه دارم اون راه رو ادامه میدم. پس اگه میخونی، ازت ممنونم رفیق:)
همین تازه برای بار nاُم پروفایل همون محبوب معروفمو چک میکردم. واقعا طبیعیه؟ دلم نمیخواد برگرده ولی مدام زیر نظر گرفتمش.
شاید دوست داشته باشین که بدونین چجوری اکانتشو چک میکنم وقتی بلاکم... خب پس اکانت دوم به چه درد میخوره؟ خب اوکی... نباید خودمو لو میدادم. ولی یه وقتایی دست خودم نیست دیگه... دوست دارم بنویسم تا تو دلم نمونه. شماها هم که دیگه خودی هستین و از خانواده به من نزدیکتر. چرا حرفامو نگم؟
به کاربر پیشگوی معبد دلفی حسودیم شده اونم به شدت. البته از اون حسودیا نیست که بخوام تا می خوره بزنمش یا باهاش قهر کنم. نه. ولی خب اون براش کامنت گذاشته و محبوب بنده هم جوابشو داده.
به کاربر علی خالقی هم حسودیم شده. چون اون و طرف، متقابلا هم رو دنبال میکنن.
دیدی چه دلایل قاطعی دارم؟ پیف. بوی گند عشق... البته سو تفاهم نشه ها! فقط عشقی که من تجربه کردم، ماست بود. الانم که دلم نمیومد ازش استفاده کنم چون تموم میشد، گندیده و بوی بدش همه ی زندگیم رو پر کرده. با اون که خیلی دوره... خیلی...
یه چرت و پرت نامه هم دیشب نوشته بودم که کاربر بشیر صابر زیرش یه کامنت گذاشت و گفت: "رابطه ی لانگ دیستنس سمی نیست فقط یکم سخته." و این کامنت باعث شده دوباره برم تو فکر. دارم به این فکر میکنم که
اگه لانگ دیستنس سمی نیست پس چیکار کردم که باعث شد فکر کنه رابطه مون سمی بوده... و چرا به من گفت که دنبال روابط سمی نیست... مگه من جز این که هربار بخشیدم و مثل کوه موندم تو رابطه، چه کار دیگه ای کرده بودم؟ مشکل از چیه؟ از تفاوت سنی؟ اونم فقط سه سال؟ تفاوت سنی با کی؟ با کسی که اومد بهش گفت انگار بیست سالته؟ اینا هم جزئی از مخ زنی بوده؟ مخ زنی از طرف چه کسی؟ کسی که میاد میگه پی روابط نیستم؟ اگه پی روابط نیست چرا باید بخواد مخ کسیو بزنه؟ مخ زنی از طرف کی؟ کسی که دلش میسوخت برای منی که میخواست تنهام بزاره و تموم مدت برای این که دلمو نشکنه مونده بود؟ باکی مونده بود؟ با کسی که خودش هیچ علاقه ای بهش نداشت و با این حال بازم قربون صدقه ش میرفت؟ چرا قربون صدقه م میرفت؟ چرا همون اولش نگفت؟ یکی از جملاتش که تو ذهنم حکاکی شده و حالا داره به قلبم لطمه میزنه، وقتیه که گفت دوست داره پیشم و باشه و خانواده ش نمیذارن. من واقعا گیجم. چیو باید باور کنم؟ باید منتظر چی بمونم؟ منتظر برگشت یا منتظر فراموشی؟ من هنوز روی اسکله منتظر موندم... ولی هنوز قایقم نرسیده... باید چه غلطی کنم؟
راستش ته همه ی این سوالات پررنگ ذهنم، یه سوال هست که پررنگ تر از بقیه ست؛ اینکه از کِی با کسی موندم که ذره ای علاقه نسبت به من تو وجودش نبود؟
راستش یه مدت خیلی طولانی خجالت می کشیدم از این که با کسی در میون بزارم ماجرامو. هنوزم همینم. اکثر دوستام فکر میکنن که هنوزم باهاشم و هیچ اتفاقی نیفتاده. هروقتم حالشو میپرسن میگم سرش شلوغه... و هزار بار آرزو کردم که ای کاش کسی نفهمیده بود. ولی واقعا با اتفاقاتی که تو طول یک سال افتاد، خیلی از آدمای اطرافم بدون اینکه بگم متوجهش شدن و واقعا تقصیر من نبود. و اگه بهشون بگم، میترسم از ری اکشن اونا. مهرداد کسی بود که دوستام اونو میزدن تو کله دوست پسراشون و مهرداد یه جور اسطوره شده بود که با تموم سختی هایی که تو زندگیش بوده و هست، دووم آورده و داره سعی میکنه با مشکلات کنار بیاد. حالا باید برم چی بگم؟ بگم رفت؟ همین؟ مطمئنا بعدش با انبوهی از سوالات مواجه میشم که هنوز خودمم جوابشونو نمیدونم. شاید باید این داستان رو تو عمق خاطراتم دفن کنم... شاید باید برگردم به زندگی تک نفره ای که یه روز آرزوشو داشتم؟؟
دیشب یگانه زنگ زده بود. بعد هفت ماه اکسش اومد و بهش گفت میخواد دوباره رل بزنن و اونم قبول کرد. آخرشم بعد سه روز کات کردن و کلی ماجرا پیش اومد. وسطای حرفامون حرف از مهرداد شد. گفتم هنوز اکانتشو چک میکنم و منتظر وقتی هستم که از بلاک درم بیاره. یگانه بهم گفت همشون مثل همدیگن( از اون جایی که خودش تازه شکست عشقی خورده). کاش ازش میپرسیدم پس چرا دوباره رل زدی؟ نپرسیدم. اون دست از کاراش بر نداشته و به قول معروف تنوع طلب شده. من یگانه ی الان رو نمیشناسم... من دیگه نمیشناسمش:)
راستی امروز مدرسه نرفتم تا مثلا برای امتحان علوم فردا بخونم. از آخر کتاب دوتا درس رو خوندم و برای خودم جشن گرفتم در صورتی که هنوز سیزده تا درس مونده.
نمیتونم. تمرکزم از بین رفته. نمیشه اینجوری درس خوند. از برنامه عقبم. دارم میرینم تو هیکلم(نمیدونم چه ربطی داشت ولی مازندرانیا که خیلی از این اصطلاح استفاده میکنن(مثلا من مازندرانی نیستم)).
آره دیگه. همین.
شاید بهتر باشه بشینم درس بخونم. بازم پراکنده مینویسم. دوستون دارم:)
کاش یکی بود که به تموم اون سوالاتم جواب میداد که واقعا برای تمرکز کردن بهش نیاز دارم...