در چند پست قبل در مورد اهمیت این نوشتم که چرا لازم است رابطه با والدین را کامل کنیم و در مورد رابطه با پدرم تجربه خودم را به اشتراک گذاشتم.
اما در مورد رابطه با مادرم با وجود اینکه در کودکی روابط بهتری داشتم هنوز نتوانستهام در رابطه با او کامل شوم.
دلیل اینناکاملی کمی پیچیده است. کشفی که داشتهام اینست که شاید دلیلش این باشد که هنوز در مورد او «مشاهده همراه با قضاوت» دارم و رفتارش را مورد قضاوت قرار میدهم و دنبال تغییری در او هستم و یا آرزویش را دارم.
به نظر میرسد در واقع مادرم یک آیینه است که خودم را از طریق او مشاهده میکنم و به بخشی از اعماق وجود خودم از طریق او دسترسی پیدا میکنم و در واقع مساله اصلی اینست که نمیتوانم خودم را بپذیرم و خودپذیری شرط پذیرش اوست. به همین دلیل هم تنها کسی که میتواند مرا عمیقا خشمگین کند مادرم است چون در رابطه با او حال من از خودم بد میشود چون چیزهایی میبینم که خودم یا کسی کشف نکرده و زیر نقابها و سایهها پنهان بوده است.
حالا یک چااش اساسی رخ میدهد که شبیه یک «دور باطل» عمل میکند. من او را نمیتوانم بپذیرم چون خودم را نمیپذیرم و «خودپذیری» ندارم و وقتی نوبت به خودم میرسد رابطه من با من تحت تاثیر رابطه من با مادرم است و خودم را نمیتوانم بپذیرم تا وقتی او را نپذیرفتهام!
به همین دلیل است که هنوز نتوانستهام با او کامل شوم.
قولم اینست که با اوهم بتوانم مانند پدرم کامل شوم چون اثر این کامل نبودن رابطه را نخواهم توانست در هر رابطه دیگری شامل حتی رابطه با خودم در زندگی خنثی کنم.
? آموزه رفتاری
اگر حاضر نباشیم والدینمان را بپذیریم همانطور که هستند نمیتوانیم با آنها کامل شویم. صحبت از کامل بودن یا نبودن آنها نیست بلکه آنچه مهم است کامل شدن در رابطه با آنهاست.
پ ن؛ دوست دارم تجربه شما را هم در این مورد بدانم اگر امکان گفتگو در این مورد را دارید.
پ ن؛ عکسها نوروز ۹۷ در صفه باغی که بخشی از کودکی را در آن گذراندم.
دکتررفتاری http://Instagram.com/drraftari