Sarah
Sarah
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

شب‌ها بیش از حد جادویی نیستند!؟

شب ها... درست وقتی که همه‌ ی خانواده ام خوابیدند...
وقتی که از پنجره بیرون رو نگاه میکنم و تنها یک چراغ روشن میبینم... درست همون موقع است که از جهان تازه تبدیل به جهان شده:)
اون موقع است که باید دفترچه خاطراتم رو باز کنم و از همه چیز بنویسم. هر چیزی که ذره ای فکرم رو مشغول می کنه و باعث میشه ساعاتم خراب بشن، از چیزهایی که ساعت های خوشم رو میسازند، از رویاهام، آرزوهام، سختی هام..؛ و همه چیز!
باید حداقل ۴ صفحه از دفتر رو با خودکار محبوبم سیاهِ سیاه کنم. این یه قانونه! و بعد باید کتابی باز کنم و انقدر بخونم‌ تا چشمام التماسم کنن که‌ برم سراغ یه کار دیگه:) شب ها باید همه کارهایی که دوست دارم‌ رو تجربه کنم. میدونید شب ها همه چیز یه رنگ دیگه دارند. انگار دور از نور، جهان تازه حقیقتش رو بیان میکنه. حقیقتی که در طول روز از همه آدم ها پنهان کرده. اما از شب زنده دار ها پنهانش نمی کنه... شاید چون از اونها خجالت نمیکشه... شاید چون میدونه اونها هم مثل خودش در طول روز چیزهای زیادی رو از همه پنهان کردند. و شاید به همین دلیل جادویش رو فقط به اونها میبخشه. احساساتی رو پیشکش اونها میکنه که جبران تمام روزهای زندگیشون بشه:)))

و بعد از تمام فکر ها و کارهام باید از پنجره به بیرون خیره بشم. باید به گربه های کوچه فکر کنم. میدونید کوچه ما قرارگاه گربه های محله:))
و باید به اون چراغ روشن فکر کنم... تنها چراغی‌ که پا به پای من بیدار میمونه. شاید اون هم مثل منه... صافی و سکوت و تنهایی شب رو دوست داره... شاید یه دانشجو یا دانش آموز شب امتحانیه... شاید تو یه جهان موازی من تو اون اتاق نشستم، به جای اون. کسی چه میدونه؟ مهم اینه که اونم شب زنده داره‌ و قابل احترام!!
و بعد از تمام خیال پردازی هام باید برم و بخوابم. اما قبلش، خیلی خوب میشه اگه یکم به موسیقی اجازه بدم تو وجودم جاری بشه... شاید کمی لوفای؛ شایدم یکی از آثار افیسیو کراس یا مکس ریشتر... یا اصلا شاید یه موزیک با کلام! مهم اینه که‌ با یه وجود سرشار، وارد جهان رویاها بشم و اجازه بدم بعد از شب، اونها تسخیرم کنند:)

شبشب بیداریجادورویا
I move along Something's wrong I guess a part of me is gone Skies are grey Start to fade I guess I threw it all away
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید