این داستان رفتن و اپلای برای من خیلی های دیگه شبیه تاس چند ده وجهی هست. روی یه وجهش نوشته برلین یکی دیگه آمستردام اون یکی رم...، یه روز تاسو میندازی بالا یه سالی واسه خودش میچرخه و میچرخه بالاخره روی یکی از وجهاش میوفته زمین. تا قرعه ی تو به اسم کجا باشه؟ برای تو این اسم فلان شهر توی ایتالیا بود و برای من پاریس. حالا که مقصد معلوم شده باید حسابی تلاش کنم تا برای موقعیتی که به سختی به دستش آوردم آماده بشم. هر صبح که از خواب بیدار میشم اولین کاری که میکنم روشن کردن پادکست آموزش فرانسه ست همونطور که چشمام بین خواب و بیداری باز و بسته میشه جملات رو تکرار میکنم ( بون ژوغ، اسک وو وودغیه ماژ کلک ...) یکم که چشام باز میشه هندزفری رو میذارم توی گوشم و میرم آشپزخونه زیر کتری رو روشن میکنم و همچنان درسام رو زیر لب زمزمه میکنم ( وی، ژ کومپخو لفغونسه..) یه چایی میریزم یهو فکرم میره سراغ یه خاطره دور مثلا اون شبای سردی که تو راه برگشت از دانشگاه میرفتیم شیرینی کیوان توی خیابون طالقانی یه چایی و شیرینی میگرفتیم و پشت سکوی شیرینی فروشی همونجا بساط یه بحث داغ رو علم میکردیم و چاییمونو با لذت مینوشیدیم بعدش باهم قدم زنان تا ایستگاه اتوبوس ایتالیا میرفتیم؛ حواسم از پادکست پرت شد، دوباره برش میگردونم عقب (وی ژ کومپخو...).
برمیگردم اتاقم ایمیلمو چک میکنم و اگه ایمیلی داشته باشم بهشون جواب میدم دوباره خیالم پرواز میکنه میره یه صبح زود توی میدون درکه میریم اون سوپرمارکت یه آب معدنی و کمی خوراکی میگیریم میزنیم به دل کوه. اذغال چال وایمیستیم توی اون هوای بینظیر روی تختهاش یکم میشینیم دوتا چایی میگیریم چند دقیقه ای استراحت میکنیم تا نفسی تازه کنیم. دوباره نگاهمون میوفته به اون نوشته ی روی در کافه اذغال (چای بهانه ی عاشقانه ی خوبی ست برای با تو بودن). بازم حواسم پرت شد داشتم جواب میل رو مینوشتم.
این پروگرمی که توش پذیرش گرفتم خیلی سنگینه. میدونم اگه از الان یه بخشی از کارو پیش نبرم اونجا حسابی کارم ساخته ست. میشینم یکی از کورسامو ببینم؛ استاد داره آمار و احتمال درس میده رسیده به قانون بیز و این بارهم خیال من خیلی وقته رفته... رفته آخرین روزای قبل رفتنت همون روز توی متروی تئاتر شهر که برام نرگس خریدی گفتی همهش نگران بودم قبل فصل نرگس برم و امسال نتونم برات نرگس بگیرم همون روز که قبل از عبورم از گیت مترو محکم بغلت کردم و هیچ خیال نکردم که ممکنه اون آخرین باری باشه بغلت میکنم. استاد داشت از قانون بیز میگفت؟ حواسم کجا ست؟
نخیر نمیشه تمرکز کرد میرم بیرون یه قدمی بزنم یه هوایی بخورم. این روزا همهش تو خونهم و بهتر بگم همهش تو اتاقمم تن و بدنم کرخت شده. مسیر کنار رودخونه ی شهر کوچیکمو پیش گرفتم منو هرجا میخواد ببره. میرسم به یه پل فلزی کوچیک درست شبیه همون پل توی ماسال همون که اون شب بعد از اینکه از غذا خوری کنار بام اومدیم بیرون دیدیمش. همون شب سرد که چند ساعت توی آلاچیق غذاخوری کنار بخاری نشستیم و رادیو دستوشته ها گوش دادیم. اون شب ماه قشنگی توی آسمون بود و کوروش یغمایی تو گوشمون زمزمه میکرد (( بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم...)) رفتیم روی پل رودخونه ماسال و آسمان صاف توی اون شب آروم رو نگاه کردیم لحظه ای چندهم بر آب روانش نظر کردیم. بالاخره به خودم اومدم دیدم چندی ست همه تن چشم شدهام خیره به دنبال تو میگردم...
دیوارهای اتاقم به معنای واقعی کلمه از کاغذهای یادداشت کوچیک پوشیده شده هر روزهم بهشون اضافه میشه. یکی از دیوارها برای واژه های انگلیسی و اون یکی برای کلمات فرانسوی سومین دیوار برای نت های درسی و کارای روزانه و ای کاش اینها همه ی اون چیزایی بود که ذهنم درگیرشونه. لغات جدید اون روز رو توی کاغذهای نت یادداشت کردم و میچسبونم به دیوار و همون لحظه ساوند کلاود آهنگ به مقصد پاریس رو پخش میکنه ( ما تو تهران به هم گفتیم خداحافظ، تا دیگه گریه های هم رو نشماریم، تو چندماه بعد نوشتی توی ایمیلت، عزیزم ما هنوزم پاریسو داریم ...) آهنگ به طرز مسخره ای گریه انگیزه! چه طور ممکنه یه آهنگ اینقدر پر باشه از نمادهای خصوصی بین ما؟ خواننده ی این آهنگ که نمیدونست سال ها قبل یه روزی، توی همین تهران زمانی که نه چیزی از رفتن تو معلوم بود و نه من ما به شوخی زیر برج ایفل باهم قرار گذاشتیم، خواننده ی این آهنگ که از راز بین من و تو و صدای لئونارد کوهن خبر نداشت خواننده ش که از حرفامون از رویاهامون از سکوتهامون و ناگفته هامون خبر نداشت،آخه چه طور ممکنه همه ی اینا اتفاقی باشه؟
بلاخره امروزم مثل دیروز و پریروز به سر اومد ساعت از نیمه شب گذشته و تا فردا که دوباره صبحم رو با پادکست آموزش زبان شروع کنم دیگه نه میتونم درس بخونم نه فرانسه گوش بدم و نه ایمیل جواب بدم و نه حتی میخوام. چراغو خاموش کردم و تو تاریکی اتاق نشستم. همه ی تصویرایی که بی اجازه به روزم سرک کشیدن رو دعوت کردم که بیان و حالا با خیال راحت جولان بدن. یه چایی دیگه واسه خودم ریختم و آهنگو گذاشتم پلی شه، زیر لب باهاش تکرار میکنم:
عزیزم ما هنوزم پاریسو داریم...