ویرگول
ورودثبت نام
E.R
E.R
E.R
E.R
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

📘 اولین بار، اولین باشگاه، اولین افتخار


📘 اولین بار، اولین باشگاه، اولین افتخار

همه‌چیز با یه سوت شروع شد...
صدای سوت داور هنوز توی گوشمه.
قلبم می‌کوبید، مثل طبل‌های جنگی 🥁
نفس‌ام بند اومده بود...

🎽 اولین بازی بسکتبالم بود؛ توی سالن مدرسه.
همون لحظه فهمیدم ورزش فقط یه سرگرمی نیست — می‌تونه تمام زندگی من باشه.

پونزده‌ساله بودم.
تازه داشتم می‌فهمیدم مسیرم از کجا شروع می‌شه.
فقط یه چیز برام روشن شد:
این راه جدیه… و من باید جدی بگیرمش.

با اینکه قد و جثه‌م معمولی بود و تو هر دو تیم کلی گولاخ‌تر از من بود، ولی جمعیت سالن که همه از بچه‌های مدرسه بودن، اسمم رو با شور و شوق صدا می‌زدن.
🏀 مربی هم با چشمای براقش کلی انرژی برام می‌فرستاد.
منم پرواز می‌کردم به سمت سبد…

صدای هورای دوستام، انگیزه‌م رو دوچندان می‌کرد.
تازه‌کار بودم، ولی پرانرژی و بی‌پروا.
گاهی از گوشه‌ها، پرتاب‌های سه‌امتیازی بی‌گرد و خاکم،
من و غرورم رو رو سینم حک می‌کرد!

اون روزا هنوز تو شهرستان‌ها خبری از آموزش حرفه‌ای شوت نبود.
منم یه‌جورایی انگار «قابلمه پرت می‌کردم» 😄
ولی گل می‌شد… و همون کافی بود.

نه کسی به استایلم ایراد می‌گرفت، نه کسی دنبال فرم بود —
فقط برق رضایت مربی و تشویق‌ها، خودش یه دنیا انگیزه بود.

و این، تازه شروع راه بود...


🔖 اگر از این داستان خوشت اومد، نظرت رو برام بنویس یا قسمت بعدی رو دنبال کن.

✉️ اینجا قراره دنیامو از نو بسازم،
کلمه به کلمه، خاطره به خاطره.


🏷 برچسب‌های پیشنهادی:

خاطرات ورزشی، بسکتبال نوجوانی، انگیزه نوجوانی، اعتماد والدین، روایت واقعی

🧠 متا (برای سئو):

داستانی واقعی از اولین تجربه ورزشی یک نوجوان، جایی که اعتماد والدین و شور ورزش آینده‌ای را ساخت که هنوز الهام‌بخش است.


باشگاهانگیزهشروع
۳
۰
E.R
E.R
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید