ویرگول
ورودثبت نام
ایده پروران
ایده پروران
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

طلاق!

به نام تو

نمیدونم این نامه روزی به دستت میرسه که بخونیش یا نه ولی... سلام!

امیدوارم هرجا که هستی الان در آرامشی باشی که دنبالش بودی!


یادش بخیر اون روزا با هم میرفتیم شهربازی و پارک؛

با هم حرف میزدیم و تو داستان زندگیت با بابا رو میگفتی برام!


یادم میاد میگفتی با بابا توی یه مهمونی آشنا شدی؛

میگفتی خوش تیپ و پولدار بود اونوقتا!

دکترم که بوده پس دیگه تموم بوده کار.

راستی در کنار اینا دوستشم داشتی؟؟

ای بابا،اینا چیه من میپرسم خب معلومه دوستش داشتی دیگه!


از خودت بگو برام،از حالت،احوالت...

یادمه هربار دعوا میکردیدباهم،بعدش سریع زنگ مامان جون میزدی و میگفتی دیگه دوستش نداری...


ولی..

ولی خودت که میگفتی دوستش دارم!

اصلا اگر‌دوستش نداشتی برای چی ازدواج کردی باهاش؟


راستی امسال میرم کلاس سوم!

یادت هست که؟!


ای خدا خب مگه میشه مادری فرزندش رو فراموش کنه؟!!


اما...

اگر فراموش نمیکنه،برای چی دیگه از اون روز دیگه نیومده به دیدنم؟!


واقعا چرا نیومدی؟حتی برای تولدم هم منتظرت بودم ولی باز...


نمیخوام بگم پیش بابا بهم بدمیگذره ها!

نه!

ولی...

ولی خب من نیاز به تو هم دارم.

دلم تنگ شده دوباره سه تایی باهم بریم بیرون؛

اگرچه الان تنها حسرتی که دارم دیدن دوباره توئه.

اجازه هست یه سوال دیگه بپرسم؟اگر خواستی جواب بده!

برای چی اگر منو نمیخواستی به دنیام آوردی؟

اگر قرار بود تهش اینجوری ولم کنی و دیگه خبری ازت نشه؟

اگر قرار بود تهش به آرامش و خواسته های خودت توجه کنی؟


ببخشم اگه یکم عصبانی شدم اما‌ دلم پر بود؛

اگر شما زندگی نکردید تقصیر من چی بود این وسط؟


شایدم عاشقش نبودی...

حداقل الان سعی میکنم ازدواج نکنم؛تا یک بچه دیگه ایی بدبخت نشه،مثل منی که کلی آرزو داشت...


امیدوارم هرجا که هستی،به اون آرامشی که تکی دنبالش بودی رسیده باشی...

با عشق

دخترت


نوشته امیررضا فیصل

گروه ایده‌پروران


ازدواجبابامامانطلاقطلاق توافقی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید