باسمه تعالی
_اژدهای زندگی_
به مهدی گفتم ، زندگی آن اژدهای رامنشدنیِ گندهای نیست که فکر کنیم افسارش به دستمان نیست یا زندگی همین طور از پیش خودش تا این لحظه و ثانیه نرسیده . یا اینطور باشد که ما در شکلگیری آن کمترین تاثیر را داشته باشیم.
زندگی یک چیز بزرگ نیست که به چنگ نیاید ، طوری که مثلاً نشود آن را لمس کرد و فهمیدش. زندگی مگر چیست؟!
یکی از نکات خوبی که از کتاب -دولت و فرزانگی- خواندم و برایم جالب بود ، این نکته بود که اگر یک روزی خواستی مثلاً نویسندهی بزرگی بشوی ، پس از همین امروز مثل یک نویسنده حرفهای رفتار کن! چطور؟
اینطور که یک نویسنده ، همیشه کتاب میخواند ، همواره در حال نوشتن است و از نوشتن نمیگریزد. هر روز چند صفحه ای سیاه می کند ، حتی بگو یک صفحه ، لااقل چیزی مینویسد.
ما نمیتوانیم برای خودمان بهانه بتراشیم ، مثلا بگوییم ، ما را نمیبینند . جهان بیرون عادلانه نیست ، یا توانمندیهای ما را جدی نمی گیرند. شاید حتی مسئله ما اینها نیست و فکر میکنیم مقصد دور است و اهدافمان دست نیافتنی.
اگر منصف باشیم اینگونه نیست ، اینها را میشود با قدمهای کوچک ولی پیوسته به چنگ آورد. برای نویسندهی موفق شدن ، هر روز بنویس ، برای دل خودت بنویس ! بالاخره یک روز آن جرقهی دیده شدن افروخته می شود ، کلید موفقیت زده میشود و بعد آنطور که دوست داریم همه چیز روی غلطک میافتد.
ولی با این تفاوت بزرگ که این دفعه ، ما برای آن روز کذایی به اندازه کافی قدمهایی ارزشمندی برداشتهایم و رشد کردهایم و آمادهایم و ترسی از این نداریم که زیر پایمان خالی شود.
تنها مثالش نویسنده معروف شدن نیست ، همهی هدف های بزرگ دیگر را هم میشود با این فرمول به دست آورد.
برای جابجا کردن کوههای بزرگ ، میبایست ابتدا سنگریزهها را برداشت. این زندگی بزرگ و رام نشدنی هم مگر از چه ساخته شده!؟ غیر از این است که از روز و شب و ساعت و دقیقه است.
به مهدی گفتم که اگر به داد این تک تک روزها برسیم و آنها را یک سر و سامان حسابی بدهیم ، بدون شک زندگیمان هم نجات پیدا خواهد کرد. کسی یک شبه ، خوشبخت نخواهد شد. هیچ چیز دیگری هم در زمان اندک به بار نخواهد نشست. اگر بر فرض محال بشود ، مَثَلش می شود ؛ _باد آورده را باد خواهد برد_.