بسمهتعالی
شاید بتوانم ادعا کنم که کلید تغییرات اساسی در عملکرد من با آشنا شدن با طرز فکر چارلز بوکوفسکی ، نویسنده آمریکایی زده شد. اینکه به گذشته نگاه نکنم و تنها توجهم به کار امروزم باشد.
اینکه افتخاری به کارهای گذشتهام نکنم و با نوشتههای دیروزم جشن نگیرم و خوشحال نباشم و تنها با نوشتن صفحه ای تازه ، خوشحال شوم. اینکه نوشتههای قبلی را نخوانم و آنها را کنار بگذارم.
این نوع نگاه را بسط دادم. البته که اثرگذاری آن اگر تنها بر نوشتنهایم هم که بود باز تغییرات اساسی اتفاق میافتاد که افتاد، اما آن را تا حدودی در بقیه جنبههای زندگیام هم گسترش دادم و پیاده کردم.
در ادامه مسیر رشد با عوامل رشد تازهای آشنا شدم و این حرکت را تقویت کردند؛ که شاید بررسی تکتک آنها دشوار باشد و حتی شاید قابلتشخیص نباشد ولی یکی از آن گامهای بلند دیگر، مطالعه کتاب «وقتی تو تغییر میکنی ، دنیا تغییر میکند!» بود. هنوز در خاطرم هست که وقتی در کتابخانهی شماره ۲ اقلید، در قفسهی کتابهای تازهرسیده بهدنبال کتاب جدید و اسم و رسمدار میگشتم که چشمم به نام این کتاب قرمزرنگ خورد. این اسم را قبلاً نشنیده بودم و حتی نویسنده آن را هم نمیشناختم. من تنها مجذوب اسم آن شدم، زیرا آن روز یا تا آن روز به این باور مهم رسیده بودم که تغییرات بزرگ ابتدا در هر فرد اتفاق میافتد و بعد به جهان بیرون گسترش پیدا میکند.
و همین یک جمله میتوانست پیام کل کتاب باشد ولی من آن را با اشتیاق قرض گرفتم و ثروتمند شدم. آن را با شگفتی خواندم و نکته برداری کردم.
گذر زمان و ارادت من به این کتاب باعث شد تا بار دیگر مجاب شوم و این کتاب را باز به دست بیاورم و بخوانم. از طریق کتابخانه به نتیجه نرسیدم پس درنهایت با سفارش آنلاین، این کتاب را خریداری کردم.
حالا این کتاب به دستم رسیدهاست و میخواهم آن را دوباره بخوانم. حتی از مطالعه قبلیام ، چند صفحه نکته برداری مفید و خوب داشتم ولی نمیدانم چه شد. همان خلاصه ها هم میتوانست برایم کارگشا باشد. حالا یا گمشان کردم یا اینکه لای پوشههای پر از نوشته هایم ، پنهان شدهاست.
فروردین ۱۴۰۰