ابراهیم نجاتی
ابراهیم نجاتی
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

مرد ریشو

باسمه تعالی


خودش را در آینه سبک سنگین کرد. بیشتر چهره اش را و از آن دقیق تر ، ریش هایش را. سیاه بودند و البته از آخرین باری که دست از کوتاه کردن‌شان برداشته بود ، زمان قابل توجهی گذشته بود ولی هنوز کوتاه و جوان بودند. ولی می شد او را ریش‌دار تصور کرد البته یک ریش‌دار معمولی .
و خب ، مشکل این جاست که او هیچوقت نمی تواند معمولی بماند ؛ چه در ظاهرش و چه در در درونش! هر چند که هیچ چیز خاص و غیرمعمولی در خودش پیدا هم نکند ، باز تمنایی ست که دنبالش می کند و آن هم تمنای معمولی نبودن است.
در آن لحظه و در مقابل آینه ، معمولی نبودن ظاهرش ، اهمیت بیشتری داشت. با انگشتانش ریشش را شانه زد‌. مرتب بودند ، حداقل آن لحظه مرتب بودند ، نمی توانست برای خودش معلوم کند که چند روز بعد یا چند هفته بعد ، بلند بودنشان و نامرتبی آن ها چقدر ناامیدش کند که باز دست از بلند گذاشتن ریش هایش بکشد.
مو هایش کوتاه و مرتب بود. موی کوتاه با ریش بلند و ریش کوتاه با موی بلند. اما هیچگاه نمی توانست مثل یک آدم عادی برای مدت طولانی هر دوی آن ها را کوتاه و منطقی نگه دارد ، هر چند که ظاهر زیبا و معمولی به او بدهند. باز هوس به جانش می افتاد و یکی از آن ها را به حال خودش رها می کرد تا بلند شوند.
فعلا از بلندی موی سرش ، دست کشیده بود. آن ها دردسر زیادی داشتند و اصلا از این که او را زیبا تر می کردند مطمئن نبود و باز همان مشکل اول ، موی بلند و آن هم با مو های موج‌دارش ، فکر خوبی نبود. به دردسرش نمی ارزید.
مرد جوان است ، خیلی جوان تر از آنی که صورت شاداب و تازه اش را زیر انبوهی از ریش پنهان کند ولی این تمنایی است که دلیلش را خودش هم دقیق نمی داند.شاید از این ریش بلند توقع دارد تا به چهره اش هاله ای از تقدّس بدهد. هر چند که او از اینکه که مذهبی نشانش بدهد خوشحال نمی شود‌. نمی خواست قیافه ای ریاکارانه به خودش بگیرد. تیپ ظاهری و امروزی اش ، این احتمال را حسابی کاهش می داد ولی در درونش ارادت خاصی به حضرت جانان داشت با وجود همه‌ی تیرگی ها و کاستی های که خودش بهتر از هر کسی از آن ها با خبر بود.
اما با این وجود هم ، هاله ای از چهره ای آسمانی داشتن ، هدف بدی نبود ولی بدون شک ، مرد این فکر را در مورد چهره اش نداشت.
ممکن است که می خواهد ریش بلندش ، او را خردمند نشان بدهند. برای تضمین این ایده ، صورت کمی فربه اش را نمی پسندید. به همین دلیل تصمیم داشت کمی بدنش را سبک تر کند و لاغر تر شدنش باعث بشود که گونه هایش آب شوند و گود بیفتند. این که سبک‌بال باشد ، اعتماد به نفس بیشتری به او می داد. حالا هم که کمی کنترل وزنش از دستش در رفته بود ، به خاطر تغییر های غیرقابل پیش‌بینی زندگی اش و روزمره اش و سردرگمی هایش بود. آن ها کنترل را از دستش در آورده بودند ، پس تا زمانی که صورتش و بدنش آب شود ، کناره های گونه اش را حسابی کوتاه کرده بود تا فقط زیر آرواره اش و چانه اش رنگی از سیاهی ریشش را داشته باشند. اصلا نمی پسندید که چهره ای گرد و فربه برای خودش بسازد. اصلا خردمندانه نبود ، بلکه آن ها باید صورتش را کشیده ، مصمم نشان بدهند و با کمک سفیدی پوستش ، هاله ای قدسی در آن صورت دیده شود.


صرفا به این خاطر که کتاب های زیادی می خواند ، خودش را خردمند نمی دانست و حتی به خاطر گاه و بی گاه جوشیدن افکارش هم اینگونه نمی اندیشید. بلکه اصلا با خودش هم یکبار درست و حسابی فکر نکرده بود که آیا آدم با خردی هست یا نه!!
اگر که خوب به چشم های خودش و آن صورتی که با این ریش های کوتاه برای خودش ساخته بود ، نگاه می کرد ، متوجه سردگمی خودش می شد. متوجه افکار متناقضش می شد و اینکه نمی خواست ریش هایش را بزند ، از این که می خواست پشت این ماسک جدید قایم شود فقط به خاطر این بود که برای خودش زمان بخرد و برود دنبال حل کردن سرگشتگی هایش ، راهِ گم کرده اش.
حالا این مرد ریشو ، ممکن است تا آخر عمر ، گیر کند لای این چند راهی های تلمبار شده توی ذهنش و حتی شاید هزار سال بعد از پایان این مهلت چند ساله ، زیر خروار خروار خاک باز سردرگم باشد.
شاید هم این ریش های بلند ، هم به او زیبایی بدهند و هم تقدّس و هم آن خردمندی که ادعایش را نداشت و حتی مهلتی برای حل کردن این کلاف های سردر گم.
و حتی ممکن است که چند وقت بعد ، از این ریش بلند خسته شود و از آرایشگرش بخواهد که آن ها را از ته بتراشد ، چه کسی می داند که قرار است چه اتفاقی بیفتد.

شهریور ۱۴۰۱



مرد ریشوریش بلندمعمولیآینهتغییر
👨‍🏫 مُعَلِّم ✒️
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید