حاج حسن روحانی، مردی محترم و معتمد محل، در محلهای سنتی در تهران زندگی میکرد. او سالها در بازار کار کرده بود و به واسطهاش، همواره خوشقولی و نظم در امور مالی یکی از ویژگیهای بارزش بود. اما همه چیز از صبح جمعهای آغاز شد که حاج حسن به عادت هر هفته دیرتر از روزهای عادی بیدار شد. صدای اذان از مناره مسجد نزدیک خانه، صبح او را روشن کرد.
حاج حسن پس از خوردن صبحانهای مختصر، با چای خوشعطری که همسرش ریحانه خانم برایش آماده کرده بود، روزش را آغاز کرد. در حالی که غرق در فکر برنامههای هفته آینده بود، تلفن همراهش ناگهان زنگ خورد. شماره آشنا نبود. گوشی را برداشت و صدای خشک و رسمی پشت خط گفت:
حاج حسن گوشی را گذاشت و نگاهی به همسرش انداخت. ریحانه خانم مشغول پاک کردن سبزیها برای ناهار بود و به نگرانی او توجهی نداشت. حاج حسن زیر لب گفت:
مدتی در اتاق قدم زد و با خودش فکر کرد: "چرا من این قبض را فراموش کردم؟ این من نیستم!" یادش آمد که قبض را چند هفته قبل از اداره پست گرفته بود و همان موقع روی طاقچه گذاشته بود. سریع به سراغ طاقچه رفت و کاغذها را جستوجو کرد. قبض برق، آب و حتی قبض تلفن را پیدا کرد. تاریخهای پرداخت گذشته بودند.
آن روز جمعه بود و بیشتر بانکها و ادارات تعطیل بودند. حاج حسن شروع کرد به مرور خاطراتش. زمانهایی که برای پرداخت قبضها صفهای طولانی در بانک میکشید و وقتی که کارمند بانک رسید پرداخت را با مهر قرمز به دستش میداد، احساس آرامش میکرد. اما این بار چیزی تغییر کرده بود. دنیا دیگر مثل قبل نبود.
او با خود گفت: "حاج حسن، این زمانه کهنه نیست، تو عقب ماندی!"
حاج حسن تصمیم گرفت برای مشورت به خانه پسرش برود. پسرش علی، جوانی تکنولوژیک و خلاق بود. وقتی حاج حسن وارد خانه علی شد، او در حال کار با لپتاپ بود.
علی با شنیدن ماجرای حاج حسن لبخندی زد و گفت:
حاج حسن که هنوز با گوشیاش رابطه نزدیکی نداشت، گفت:
علی با صبر و حوصله توضیح داد:
علی، گوشی حاج حسن را گرفت و اپلیکیشن مورد نظر را نصب کرد. سپس شروع به توضیح داد که چگونه میتواند شناسه قبض و شناسه پرداخت را وارد کند و تنها با یک کلیک پرداخت انجام دهد.
حاج حسن با تردید گفت:
علی خندید و گفت:
بعد از چند دقیقه، حاج حسن با دستهای لرزان، شناسه قبض برق را وارد کرد و روی دکمه پرداخت کلیک کرد. چند ثانیه بعد، پیامک تأیید پرداخت روی صفحه گوشی ظاهر شد. حاج حسن با تعجب گفت:
علی سر تکان داد و گفت:
آن روز برای حاج حسن روزی به یادماندنی بود. او فهمید که دنیای جدید، اگرچه گاهی پیچیده به نظر میرسد، اما میتواند سادهتر از گذشته باشد. عصر همان روز، حاج حسن تمام قبضهای دیگرش را نیز پرداخت کرد.
این داستان ساده شاید زندگی بسیاری از ما را به تصویر بکشد. فراموش کردن قبضها یا دیرکرد در پرداختها ممکن است برای هر کسی اتفاق بیفتد. اما با استفاده از خدمات مدرنی مانند پرداخت مستقیم پیمان، میتوان به راحتی از این مشکلات جلوگیری کرد و در وقت و انرژی صرفهجویی نمود.
حاج حسن از آن روز به بعد همیشه گوشیاش را به روز نگه میداشت و به ریحانه خانم هم یاد داد چگونه از پرداخت مستقیم پیمان استفاده کند. هر وقت هم کسی از مشکلات پرداخت شکایت میکرد، او با اطمینان میگفت:
#پرداخت_مستقیم_پیمان