حسینقلیخان اصل، مردی سالخورده و اصالتاً از ایل بختیاری، در یکی از خانههای قدیمی شهر اصفهان زندگی میکرد. او که از بازماندگان روزگار قاجار بود، به دلیل داستانهای جذاب و منش خاصش، بین مردم محله به "خان اصل" مشهور بود. خانهاش پر از اشیاء قدیمی بود؛ از سماور روسی گرفته تا قالیچهای که خودش میگفت ناصرالدینشاه به او هدیه داده است.
خان اصل با وجود سن و سال زیاد، همچنان استقلالش را حفظ کرده بود. صبحها با عصای کهنهاش به بازارچه میرفت، ظهرها در قهوهخانه دوستان قدیمیاش را میدید و شبها زیر چراغ فانوسی در حیاط خانهاش چای مینوشید. اما یک روز جمعه، اتفاقی افتاد که همه چیز را تغییر داد.
آن روز صبح، خان اصل مشغول خواندن کتابی قدیمی در ایوان خانهاش بود که ناگهان نوهاش، کوروش، با عجله وارد شد.
خان اصل با نگاهی به قبض، به فکر فرو رفت. او هرگز به این موضوع توجه نکرده بود که دیگر زمانه تغییر کرده و روشهای پرداخت قبض هم عوض شدهاند.
کوروش که میدانست پدربزرگش به هیچوجه علاقهای به تغییر روش زندگیاش ندارد، گفت:
کوروش شروع به توضیح داد که چگونه باید شناسه قبض و شناسه پرداخت را وارد کند. خان اصل با دقت نگاه میکرد، اما همچنان نگران بود.
کوروش دکمه پرداخت را زد و چند ثانیه بعد، پیامکی روی گوشیاش ظاهر شد. با خوشحالی گفت:
خان اصل با لبخندی آرام گفت:
از آن روز به بعد، حسینقلیخان اصل دیگر نیازی به رفتن به بانک نداشت. او با کمک نوهاش یاد گرفت که چگونه از خدماتی مثل #پرداخت_مستقیم_پیمان استفاده کند.
حسینقلیخان اصل، که همیشه معتقد بود زندگی باید با اصول گذشته پیش برود، این بار پذیرفت که برای راحتی بیشتر میتوان با دنیای جدید کنار آمد. هر بار که قبضی پرداخت میکرد، زیر لب میگفت:
پایان.
داستان زندگی حسینقلیخان اصل شاید تلنگری باشد برای ما که نشان دهد میتوان با یادگیری و پذیرش تغییرات، زندگی را آسانتر کرد. شما چه نظری دارید؟ آیا تا به حال تجربه مشابهی داشتهاید؟ در بخش نظرات، داستانهای خود را با ما به اشتراک بگذارید.
#پرداخت_مستقیم_پیمان