Vahid
Vahid
خواندن ۳ دقیقه·۴ ساعت پیش

قبض حسینقلی‌خان اصل

قسمت اول: خانه‌ای پر از تاریخ

حسینقلی‌خان اصل، مردی سالخورده و اصالتاً از ایل بختیاری، در یکی از خانه‌های قدیمی شهر اصفهان زندگی می‌کرد. او که از بازماندگان روزگار قاجار بود، به دلیل داستان‌های جذاب و منش خاصش، بین مردم محله به "خان اصل" مشهور بود. خانه‌اش پر از اشیاء قدیمی بود؛ از سماور روسی گرفته تا قالیچه‌ای که خودش می‌گفت ناصرالدین‌شاه به او هدیه داده است.

خان اصل با وجود سن و سال زیاد، همچنان استقلالش را حفظ کرده بود. صبح‌ها با عصای کهنه‌اش به بازارچه می‌رفت، ظهرها در قهوه‌خانه دوستان قدیمی‌اش را می‌دید و شب‌ها زیر چراغ فانوسی در حیاط خانه‌اش چای می‌نوشید. اما یک روز جمعه، اتفاقی افتاد که همه چیز را تغییر داد.

قسمت دوم: تلنگری از مدرنیته

آن روز صبح، خان اصل مشغول خواندن کتابی قدیمی در ایوان خانه‌اش بود که ناگهان نوه‌اش، کوروش، با عجله وارد شد.

  • "بابابزرگ! قبض برق رو پرداخت کردی؟"
    خان اصل اخم کرد و گفت:
  • "چی می‌گی؟ قبض چیه؟ من که هر ماه می‌دم."
    کوروش کاغذی مچاله را از جیبش بیرون آورد و جلویش گذاشت.
  • "اینو نگاه کن. این ماه فراموش کردی. تا فردا پرداخت نکنی، برق رو قطع می‌کنن."

خان اصل با نگاهی به قبض، به فکر فرو رفت. او هرگز به این موضوع توجه نکرده بود که دیگر زمانه تغییر کرده و روش‌های پرداخت قبض هم عوض شده‌اند.

قسمت سوم: کشمکش بین سنت و مدرنیته

کوروش که می‌دانست پدربزرگش به هیچ‌وجه علاقه‌ای به تغییر روش زندگی‌اش ندارد، گفت:

  • "باباجون، باید آنلاین پرداخت کنیم."
    خان اصل با تعجب گفت:
  • "آنلاین؟ اینا دیگه چیه؟ مگه همین بانکی که می‌رم بد نیست؟"
    کوروش لبخندی زد و گوشی‌اش را بالا آورد:
  • "ببین، با این برنامه، خیلی راحت می‌شه پرداخت کرد. دیگه نیازی نیست تو این گرما بری بانک."

قسمت چهارم: اولین تجربه دیجیتال خان اصل

کوروش شروع به توضیح داد که چگونه باید شناسه قبض و شناسه پرداخت را وارد کند. خان اصل با دقت نگاه می‌کرد، اما همچنان نگران بود.

  • "اگه پول بره و قبض پرداخت نشه چی؟"
  • "نگران نباش، پیامک تأیید می‌آد."

کوروش دکمه پرداخت را زد و چند ثانیه بعد، پیامکی روی گوشی‌اش ظاهر شد. با خوشحالی گفت:

  • "دیدی؟ کار تموم شد."

قسمت پنجم: تغییری که غیرممکن به نظر می‌رسید

خان اصل با لبخندی آرام گفت:

  • "عجب روزگاری شده! همه چی تو یه جعبه کوچیک جمع شده."
    کوروش خندید:
  • "این تازه شروعشه. می‌تونیم قبض آب و گاز رو هم همین‌طور پرداخت کنیم."

از آن روز به بعد، حسینقلی‌خان اصل دیگر نیازی به رفتن به بانک نداشت. او با کمک نوه‌اش یاد گرفت که چگونه از خدماتی مثل #پرداخت_مستقیم_پیمان استفاده کند.

نتیجه‌گیری: پیوند سنت و مدرنیته

حسینقلی‌خان اصل، که همیشه معتقد بود زندگی باید با اصول گذشته پیش برود، این بار پذیرفت که برای راحتی بیشتر می‌توان با دنیای جدید کنار آمد. هر بار که قبضی پرداخت می‌کرد، زیر لب می‌گفت:

  • "این هم یکی از برکات زمانه جدید است. خدا حفظت کنه، کوروش!"

پایان.
داستان زندگی حسینقلی‌خان اصل شاید تلنگری باشد برای ما که نشان دهد می‌توان با یادگیری و پذیرش تغییرات، زندگی را آسان‌تر کرد. شما چه نظری دارید؟ آیا تا به حال تجربه مشابهی داشته‌اید؟ در بخش نظرات، داستان‌های خود را با ما به اشتراک بگذارید.

#پرداخت_مستقیم_پیمان

قبضپرداخت_مستقیم_پیمان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید