امروز تا ظهر خوابیدیم،
یک ناهار مفصل و خوشمزه خوردیم،
کلی با خانمم حرف زدم و با علی بازی کردم،
شب هم رفتیم خونهی بابام اینا،
کلیپای خندهدار داداشم رو نگاه کردم،
اونا هم با علی خوش گذروندن،
همونجا شام خوردیم،
بعدش رفتیم حرم و تو راه برگشت بستنی قیفی خوردیم.
امروز خوش گذشت. :)
(مرتضی رو هم میخواستم ببینم و باهاش گپ بزنم که نشد.)
دیروز پریروز داشتم به یکی میگفتم توی دنیای شعبانعلی ازدواج و فرزندآوری و حتی غذا خوردن کارهای خجالتآوری هستن، کلی آدم خفن دیگه وجود دارن که طور دیگهای به دنیا نگاه میکنن. باید مدلِ اونها رو هم ببینیم و به ترکیبِ منحصربهفردِ خودمون برسیم.
مدلِ هیچ کسی بد نیست. کپی کردنِ مدل دیگران بده.
چند روز پیش این چندتا توییت رو دیدم:
این بنده خدا یه عکس از یک کتاب تاریخی گذاشته،
یه نفر بهش ریپلای زده که «تو مسئولیت یک صندوق سرمایهگذاری خطرپذیر رو بر عهده داری. کسایی که پولشون رو بهت سپردن بهت اعتماد کردن و باید وقتت رو برای مدیریت بهتر سرمایهی اونها بذاری. چرا داری راجع به خشایارشا میخونی؟!»
و این بنده خدا در جوابش گفته «به همون دلیلی که با بچههام بازی میکنم، با دوستام میخندم، و به پیادهرویهای طولانی میرم. زندگی خیلی فراتر از جون کندنِ کورکورانه برای پول بیشتر هست.
علاوه بر این یاد گرفتنِ چیزهایی که ظاهرا در کوتاهمدت سودی ندارن خیلی وقتها در بلندمدت بیشترین آوردههای مادی رو به همراه داره. مخصوصا وقتی به چشم بازی بهشون نگاه کنیم نه به چشمِ کار.»
ادریس هستم. و این سومین پست از این سری نوشتهها هست.
برای اینکه همدیگه رو گم نکنیم و نوشتهها رو راحتتر دریافت کنی کدومو ترجیح میدی؟
کانال تلگرام؟ اکانت توییتر؟ یا خبرنامهی ایمیلی هفتگی؟
نوشتههای قبلی:
مواجه شدن، ضربه خوردن، زخمی شدن، یاد گرفتن و رشد کردن.
به جای جمع کردنِ سکههای کمارزش، لوبیای سحرآمیزت رو بکار. مرغِ تخمطلا بالای ابرهاست.
به افتخارِ بزرگترین مغزِ دنیا (از طرفِ یک نورونِ بیمقدار)