دیروز یک پست دربارهی خوشبینی توی اینستا نوشتم.
و امروز یک دایرکت دریافت کردم:
چه کسی این پیام رو داده؟
کسی که به نظم فکری و دقت علمیش غبطه میخورم،
هم مدرک تحصیلیش از من بالاتره، هم کتابهای بیشتری خونده و هم باسوادتره،
از طرف دیگه یک کسب و کار برای خودش داره که من مشتاقم یه بخش کوچیکش رو بهم بسپره. (چند وقت پیش صحبت کردیم دربارهش ولی به خاطر تولد بچهام فعلا معلق شده.)
توی پست قبلی گفتم:
«هر آدمی رو که در نظر بگیری، توی یک سری زمینهها ازش بهتری.»
این جمله رو میشه اینطوری هم گفت:
«هر آدمی رو که در نظر بگیری، توی یک سری زمینهها از تو بهتره.» :)
همونطور که همیشه بهانهای برای خوشبینی و خوشحالی داریم،
همونطور هم بهانه برای بدبینی و بدحالی هست.
توی این نوشته نمیخوام ازتون دعوت کنم که «نیمهی پر لیوانو ...».
این نوشته دربارهی استفادهی ابزاری از «نیمههای پر» و «نیمههای خالی»ِ زندگیه.
در لحظه زندگی میکردم،
خودمو با کسی مقایسه نمیکردم،
هدف خاصی نداشتم و «تلاش» نمیکردم،
از پرسهزدنهام لذت میبردم و به مفید یا غیرمفید بودنشون زیاد کار نداشتم.
و «همیشه نیمهی پرِ لیوان رو میدیدم.»
این یک مدل زندگی بود، خوبیهایی داشت و بدیهایی.
شروع کردم به مقایسهی خودم با دیگران،
به هدف گذاشتن، تلاش کردن، ناراضی بودن،
باعث شد به موفقیتهای بیرونی بیشتری برسم،
درآمدم بیشتر بشه و زمانم رو «مفیدتر» بگذرونم.
این هم یک مدل دیگه بود، خوبیهایی داشت و بدیهایی.
الان هم آدم به شدت خوشحال و خوشبینی هستم، ولی میدونم که میشه از بدبینی هم استفادهی ابزاری کرد،
بدبینی و نارضایتی هم موتور محرکهی خوبی برای پیش رفتن هست،
همونطور که بینِ دورههای مختلف زندگیِ من «اولویتها» و «افکار» و حتی «ساختار مغزی و جسمی»ِ من روی نگاهم به دنیا تاثیر میذاره،
بین آدمهای مختلف هم این تفاوت وجود داره.
جادی یک جایی میگفت دلیل خوشحالیِ من احتمالا یک ضایعهی مغزی باشه!
جادی یه جورایی درست میگفت،
میزانِ شاد بودنِ ما خیلی متاثر از ژنهامون هست.
برای همینه که گاهی وقتا به جای تلاش برای تغییر بهتره که دست از قضاوت کردن خودمون برداریم و بر مبنای خصوصیاتِ خودمون فلسفهی زندگی و سبک زندگیمون رو انتخاب کنیم.
(درسته! به نظر من نباید همهی آدما یک فلسفهی زندگی و یک سبک زندگی خاص داشته باشن.
چنین چیزی نه ممکنه و نه مطلوب.)
جادی که آدمِ خوشحالی هست پیامآورِ خوشحالی باید باشه،
و کسی که آدمِ ناراضی و بدبینی هست هم پیامآورِ نارضایتی و بدبینی!
این شاهکارها توسط آدمای ناراضی و بدبین به وجود اومدن.
(آدمای باسوادتر میتونن لیست طولانیتری از آدمای بزرگِ بدبین در تاریخ بهتون بدن.)
از طرف دیگه مثلا برای استارتاپ زدن لازمه که به طور غیر عقلانی خوشبین باشیم.
این تفاوتها باعث میشه چیزهایی به ذهن هر کدوم از ما برسه که به ذهن دیگران نمیرسه،
باعث میشه با عمل بر مبنای DNAهامون بتونیم «چیزی به دنیا اضافه کنیم.»،
یک چیزِ باحال،
یک چیزِ باشکوه.
(نکتهی مهم:
چیزِ باشکوه لزوما بزرگ نیست، لزوما شما رو پولدار نمیکنه، لزوما باهاش مشهور نمیشین. بعدا دربارهی چیزهای باشکوه بیشتر حرف میزنیم.)
و در این راه هیچ رقیبی نداشته باشیم،
به قول ناوال راویکانت:
No one can compete with you on being you.
هیچ کس نمیتونه توی «خودت بودن» با تو رقابت کنه.
شاید بعضی از ما به اندازهی نصف زندگیمون زمان نیاز داشته باشیم تا بتونیم DNA خودمون رو بشناسیم،
فقط اندکی از آدمها هستن که به طور شفاف اولویتها و ارزشهاشون رو میدونن.
بعد از اون نیاز به شجاعت داریم برای زندگی کردن بر مبنای اولویتها و ارزشهامون،
برای این که بهشون اجازه بدیم که تمام زندگیمون رو بگیرن و ما رو بُکشن.
به همین خاطر شاید یکی از بهترین آرزوها این باشه که:
امیدوارم زندگیت در راهِ «عمیقترین ارزشهای خودت» صرف بشه.
اگه میخوای به خوندن ادامه بدی این نوشتهها رو پیشنهاد میکنم: