کارم شده بود نشستن تو خونه و دنبال کردن اخبار تلویزیون حوادثی که هر لحظه بیشتر میشدن بدون یه خبر خوب حتی وقتی مجری هوا شناسی میخواست گزارش بده میگفت متاسفانه اخر هفته بارونی رو در پیش خواهیم داشت
- اخه چرا متاسفانه ؟؟؟
بارون قشنگ ترین چیزیه که خدا خلق کرده با صدای دلنشینش روح ادم و تازه میکنه به نظر من این مجری و باید از تلویزیون اخراج کنن چرا فکر میکنه بارون میتونه اخر هفته ادما رو خراب کنه اصلا چه حقی داره که بجای ما تصمیم بگیره من که باهاش موافق نیستم میشه نشست ساعت ها به باریدن بارون نگاه کرد و خسته نشد حتی موقع خوردن چای میتونه لذت چایی خوردن و دوبرابر کنه واقعا مجری بی ذوقیه حیف که رئیس اون شبکه نیستم ....
کلنجار رفتن با موضوعاتی که قدرتی روش ندارم برام به یک چالش تبدیل شده خب خودمم خوب میدونم که نمیتونم کسی و اخراج کنم چون در جایگاه مدیریت نیستم حتی شغل خاصی هم ندارم که بخوام به کسی دستور بدم
کسل تر میشم تلویزیون و خاموش میکنم و کنترل پرت میکنم رو کاناپه پله های چوبی رو یکی یکی بالا میرم هر پله ای که بالا میرم صدای قژ قژ پله ها زیر پام اعصابم خورد میکنه حس میکنم هر لحظه ممکن پله ها بشکنه و پام توشون فرو بره خودمو پرت میکنم رو تختم از پنجره بیرون و نگاه میکنم باد داره باشدت ابر ها رو جابجا میکنه ابرهای سیاه از دور دست ها دارن نمایان میشن من فکر کنم اخر هفته بارون نباشه یه طوفان بزرگ در پیش داریم ....
یه پوز خند رو لبام نشست،خیلی دلم میخواست این نیش خندمو اون مجری احمق ببینه اما جز من و چندتا قاب عکس تو اتاق کسی نیست، باید دنبال کار باشم تا نشینم فکر و خیال کنم.
پنجره چوبی کوچیک اتاقم و باز میکنم دستام و تکیه میدم به چهارچوبش سرم میارم بیروون، باد موهامو بهم میریزه اما حس خوب خنکی باد تو صورتم رو به هرچیزی ترجیح میدم، چند قطره اب میخوره تو صورتم به اسمون نگاه میکنم فکر کنم بارون پیش از موعد خودش و به این شهر کوچیک جنگلی رسونده ... در هر صورت من که ازش استقبال میکنم پنجره رو میبندم و چفت چوبی پشتش رو میندازم، باد داره پنجره رو تکون میده اما صدای تق تق پنجره زیاد برام مهم نیست
چندتا چوب میندازم تو شومینه تا یواش یواش با گرماش برم به استقبال این شب سرد بارونی....