متن سختی به کار نبردم...
فقط پرسیدم آیا تا به حال تفاوت بین دانستن و درک کردن رو متوجه شدید؟
یک مثال میزنم...
من همیشه معنای کنار هم بودن، قدر یکدیگر رو دونستن، اینکه زیاد توی این دنیا نیستیم و دیر یا زود از این دنیا میریم، اینکه شاید کسی که عزیزمون هست رو از دست بدیم و... از این قبیل حرف ها رو میدونستم... ببینید میدووونسسستم
تا اینکه یک روزی...
یکی از عزیزان زندگیم رو بر اثر تصادف از دست دادم.
اون روز بود که من دانسته ام دیگر به دردم نمیخورد و نمیتونستم باور کنم.
بله نبودش رو نمیتونستم و هنوزم با گذشت ماه ها نمیتونم باور کنم.
اما یک چیزی رو فهمیدم... فهمیدم که صرفا دانستن کسب تجربه نیست.
فهمیدم برخی چیزها و اتفاقات رو باید لمس کرد تا درک کرد.
حتی تصویر سازی ذهنی هم جوابگو نیست...
نظر شما چیه؟
صرفا دانستن مهمه یا حتما باید تجربه و درک کنیم؟
نکند این معنای زندگیست؟؟