خاطرهگوی خیلی خوبی نیستم، کلا داستان گویی هم خیلی بلد نیستم. تازگیها سعی میکنم قوه تخیلم را کمی تقویت کنم تا بلکه بشه که بهتر بنویسم. برای همین سعی میکنم تو اینستاگرامم داستان خیالی از زندگی اطرافیانم بنویسم. این خاطرهای هم که مینویسم بیشتر یک تجربه است تا خاطره. امیدوارم به دردتون بخوره.
جواب کنکور اومده بود و زمان انتخاب رشته شده بود، تهران، تبریز، مشهد، سهند(تبریز) و ... . یکی یکی لیست کرده بودم. بعد اینکه جواب انتخاب رشته ها اومد دیدم تو رشته "مهندسی معدن دانشگاه صنعتی سهند" قبول شدم. معدن از کجا اومد؟ من اصلا معدن نزده بودم. بعدا متوجه شدم بخاطر اختلاف یک عدد انتخابم از عمران تبدیل شده بود به معدن :)
دانشگاه صنعتی سهند یکی از بهترین دانشگاه های صنعتی کشور حساب میشه. با شهر تبریز حدود نیم ساعت فاصله داره و گوشهای از شهر سهند واقع شده. هر روز که میخواستم برم دانشگاه حدود 3 ساعت از خانه تا دانشگاه و بالعکس در راه بودم. جدا کلافه کننده است. وای به روزی که از سرویس بمونی، مجبوری چند ساعت الاف شی تا سرویس بعدی بیاد.
اوایل دی ماه بود که از دفتر دانشکده خواستنم. گفتن باید برم از دانشگاه! چرا؟ چی شده؟ چی کار کردم؟ فهمیدم بخاطر درس فیزیک سال آخر دبیرستان که افتاده بودم و شهریور هم نتونسته بودم قبول شم، اصلا نمیتونم تو هیچ دانشگاهی ادامه تحصیل بدم تا اونو پاس شم. خیلی اتفاقات افتاد ولی آخر سر دست از پا درازتر مجبور شدم بیخیال دانشگاه بشم. و این فیزیک از خدا بیخبر را پاس کنم. بیشتر بخاطر دوری از دوستان و کسی که دوستش داشتم ناراحتم میکرد. مثل احمق ها هم فکر میکردم اگر کسی بدونه آبروم میره.ولی همون فیزیک از خدا بیخبر ...
دی ماه اومد و من فیزیک رو پاس کردم. توی انتخاب رشته هام برای رشته "مهندسی مکانیک دانشگاه آزاد تبریز" هم مجاز شده بودم. ورودی بهمن تو همین رشته وارد دانشگاه آزاد شدم. جالب بود که برای ثبت نام با تاخیر هم باید پول میدادم.
دانشگاه آزاد با اینکه حدود 5 دقیقه با ماشین از خونمون فاصله داشت و حتی چند تا از دوستای صمیم هم همین دانشگاه بودند، ولی برام مثل زندان آزکابان بود و هر روز داشتم دیوانهتر میشدم. هم دوری و هم این دانشگاه مزخرف. برای همین به فکر کنکور دوباره بودم. یا موفق میشدم و از این زندان لعنتی خلاص میشدم و یا باید هرطور شده اینجا دوام میاوردم.
جواب کنکور اومد و برخلاف سری قبل فقط دانشگاه تبریز تو لیست انتخاب هام بود.
من تونسته بودم کلید فرار از زندان را به دست بیارم ولی حالا باید سختترین تصمیم زندگیم (البته تا به امروز) را میگرفتم. دانشگاه آزاد رشته مکانیک یا دانشگاه تبریز رشته مهنسی ماشینهای صنایع غذایی البته شبانه؟
این همه گفتم که آخرسر به این برسم که چطور میشه تصمیمات سخت زندگی را راحت گرفت.
چند ساعت با خودم و خودکار و کاغذ خلوت کرده بودیم. کاغذم رو به دو قسمت تقسیم کرده بودم، مزایای دانشگاه سراسری و مزایای دانشگاه آزاد. همه چیز رو، حتی سادهترین چیز ها مثل سلف غذاخوری، محیط دانشگاه و ... نوشتم. تعداد آیتمهایی که زیر مزایای دانشگاه سراسری بود خیلی بیشتر از دانشگاه آزاد بود. ولی اینطوری حساب کردن خیلی درست نیست. تو دانشگاه آزاد دوستای صمیمی من هم بودن که واقعا مزیت خیلی خوبی بود. پس برای آیتم های هر دو ستون مزایا یک نمره از 5 در نظر گرفتم. بازم کفه دانشگاه سراسری سنگینتر بود. با اینکه بودن دوستان صمیمی، رشته تاپتر تو کفه دانشگاه آزاد وزن سنگینی بودن.
اینطوری شد که همون فیزیک از خدا بیخبر شد کلید فرار من از دانشگاه سهند و آزاد و ورودم به دانشگاه سراسری. هرچند دانشگاه سهند دوستان خوبی بهم داد و باعث شد از رابطهام با اون کسی که دوستش داشتم، که متاسفانه پایان خوشی هم نداشت، خیلی چیز ها یاد بگیرم. ولی بزرگترین درسش برای من نحوه انتخابم بود. حالا هر وقت توی تصمیمهای سخت گیر کنم از این روش استفاده میکنم
ولی موقع تصمیم گیری ها بهتره با یک نفر که بلدِ کارِ هم مشورتی داشته باشید.
اگر بخواید سادهتر این قضیه رو مطرح کنیم اینطوریه که میشینید و پیشآمدهای خوب و پیشآمدهای بد برای هر تصمیمتون رو مینویسید و اینطوری میتونید بهتر تصمیم بگیرید.
راستی من هنوز دانشجو خیلی زرنگی نیستم چون درس اولویت اولم نبوده و نیست. مثلا فردا(یکشنه 20 خرداد) امتحان اولمِ و پس فردا یه امتحان سخت که هیچی بلد نیستم ازش، ولی بجای درس خوندن اومدم اینجا و مینویسم.
امیدوارم این تجربه و خاطره شخصیم بتونه تو زندگی شما هم به کمکتون بیاد. راستی شما تصمیمات مهم و سخت رو چهطوری میگیرید؟