سلامی چو بوی خوش باران پاییزی...
امروز زیر بارون بودم و داشتم به گذر لحظه ها فکر میکردم. اینکه سال قبل توی این روزا کنار دوستام توی دانشگاه داشتیم میرفتیم کلاس سر صبح یه استاد خوب و امسال دارم تنهایی توی نم نم بارون و طبق معمول بدون چتر دارم میرم سرکار...
اره ... انقدر تفاوت همش توی یه سال...
پارسال وقتی بارون میومد تنهایی می نشستم روی نیمکت حیاط دانشکده وو به گربه ها خیره بودم. عطر نسکافه ای که بین کلاسا همیشه میخوردم توی فضا پیچیده بود و بوی نم بارون هم میومد...
اما امسال با دوتا ماسک روی هم و درحالی که دارم به سختی نفس میکشم باید برم سرکار و توی راه مترو ام.
میدونی اینقدر این فاصله بین این دوتا تصویر برام زیاده که نمیتونم باورش کنم.یه جوری شده با اینکه میدونم خواب نیست و واقعیه ولی فکر میکنم نکنه من مُردَمُ و اینجا یه دنیای نباتیه...
واقعا نمیتونم تشخیص بدم این توهمه یا واقعیت!
ولی هرچی که هست ، هرچی که این فاصله زیاده، هرچی که بهم گذشته.... ولی واقعا دوست دارم برگردم به اون روزا...درست یک سال قبل...
توی اون روزا تنهادغدغه ام آخر هفته ها بود ... اینکه با اتوبوس هماهنگ کنم، بلیطمو رزرو کنم...غذای سلف رو یادم نره سفارش بدم...برم کلاس زبان با خستگی بعد از کلاس و ... همه اینا باشه فقط برگردیم پارسال... برگردیم به اون زمانا که نمیدونستم کرونا چیه؟....دلار قیمتش چنده؟....به فکر مهاجرت باشم یا نه؟....کارکردن به اون آسونی ها هم نیست؟....بیکاری بیداد نمیکرد....همه چیز انقدر گرون نبود....حتی زمانی که گواهینامه گرفتن برام شیرین بود....پول جمع میکردم ماشین بخرم؟؟؟؟؟
به همه اون دغدغه ها و فکرایی برگردم که الان قید خیلی هاشون رو زدم...اره ... همون روزا....واقعا دلم تنگه....برای ادم هایی که بودن و دیگه نیستن....یا از بین ما رفتن...یا من ازشون خواستم برن...یا من دلیل رفتنشونم....
فقط میدونم سخته....خیلی بیشتر و پربار تر از کلمه سخت....دشوار....وحشتناک....
همه چیز خیلی بدتر از تمام این کلمه هاست....انقدر حالم برای خودم و هم سن هایم و غیره بده که یادم نمیاد ....اخرین آرزویی که کردم چی بود....یا چی بیشتر از همه خوشحالم میکنه....
فقط میدونم این دوری ، داره ذره ذره جونمو میگیره...
پس
فقط
اینو میشه خواست...................................................
به امید روزای بهتر رفیق...
خسته و پراسترس....احسان!