موضوع مربوط به 1 سال پیشه. روزهای اول مهاجرتم به قبرس شمالی که برای کارای اخذ اقامت به ادارات مختلف می رفتم. اولین باری که پاسپورتمو تحویل دادم کارمندی که فرمم رو پر میکرد ازم پرسید: نام مادر؟ با تعجب پرسیدم: بله؟ و مجدد پرسید :نام مادر؟
واقعا از خوشحالی نمی دونستم چی بگم روی یک کاغذ براش نوشتم ناهید محسنی.
اشک تو چشمام جمع شده بود. همینطوری که خیلی دلتنگ مامانم بودم و از اینکه توی این سن و سالی که بهم بیشتر احتیاج داشت رهاش کرده بودم خیلی ناراحت بودم، زدم زیر گریه. تو دلم گفتم مامان جون، مامان قشنگم اینجا تو هم مهمی، اینجا اسم تو هم مهمه.
این درد عجیب و غریب دیده نشدن بانوان سرزمینم به عنوان یک والد و سرپرست موثر، برای خیلی از ماها با گوشت و خونمون عجین شده. اونقدر عادی شده که کمتر بهش فکر می کنیم. اونقدر شبیه یک حقیقت شده که واقعیتش اصلا مورد شک هم نیست.
عشق برای همه مامانای دنیا، اونایی که هستند و اونایی که رفتن.