| الهه |
| الهه |
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

وقت ماندن نیست، بپر.

سکانس اول، بال‌ها از تنه‌ی بی‌رمق برچیده شد. تباهی به بستر خزید. تاریکی، پتوی صلحِ در خواب رفته شد. سکانس دوم، معاشقه‌ی تباهی و یاس. فرزندی که هرگز زاده نشد.
سکانس سوم، ذلت از آن ماست. لولیده در تک تک سرها، فخر نشخوار میکنیم برای غرور رنگ باخته در وطن.
سکانس چهارم، بال‌ها، گِلی. دفن شده زیر بهمن خاطرات.
برداشت دهم. اشک نریز. اشک نریز. اشک نریز. بازیگری کن. نفس بکش! بایست. حرکت. ۱۵ قدم به جلو. پیچ دوم به سمت راست. باید به چهارمیخ بکشی. نباید، نباید این اشک‌ها خاکت را بفرسایند. بمان.
سکانس آخر، برداشت سوم. مرگ، در کمین نور. در کمین تو‌. نزدیک‌تر می‌شود. یک، دو، سه قدم تا رهایی. تا پریدن. وقت ماندن نیست. بپر! سه قدم تا رویش دوباره‌ی بال‌ها. سه قدم تا پرواز.
کات. پایان نمایش. حضار، دست می‌زنند.

دلنوشته کوتاهتراوشات ذهنیناامیدیاولین نوشته
آنچه در من می‌گذرد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید