ویرگول
ورودثبت نام
الف لام هه
الف لام هه
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

دور باید شد از این خاک غریب؟

هر بار که خبر مهاجرتی را میشنوم یا میخوانم خشمی عجیب را تجربه میکنم. اول فشاری از اعماق قلبم حس میکنم و بعد سعی میکنم، هشیارانه! از مکانیزم های دفاعی ام کمک بگیرم تا روانم را از گسیختگی نجات دهم. خشمم از چیست؟ از حس ناتوانیم در تغییر قضا ، از تجسم آینده‌ی نامعلوم و از حسرت زندگی نزیسته. از غمی که ناگاه به سراغم میاید گویی در کنار قبر زندگی از دست رفته ام نشسته ام و بر رویاهای ناکامم مرثیه سرایی میکنم.
گاهی که حالم بهتر است، و می‌توانم شرایطم را تحلیل کنم خودم را در آستانه‌ی مهاجرت می‌بینم. در رویایم شرایطم ایده آل است ، میروم که آرزویم را زندگی کنم اما افسوس که این بار غم مجالم نمیدهد و حسرت جانکاه دوری را با تمام وجودم حس میکنم.اما آیا این هم یک دفاع است در برابر ناتوانیم؟

با تک تک ویدیوهای ثبت شده در فرودگاه ها و لحظات غافلگیری پدر و مادر ها از آمدن فرزندانشان به پهنای صورتم اشک میریزم گویی که منم آن فرزند ، آن پدر ، آن مادربزرگ که جگرگوشه ام را با ناباوری در آغوش میگیرم میدانم که این منم که ایستاده‌ام در جایی دور به چیزی نظاره میکنم که از نظرم زندگی ایده آل است. اما سوال اینجاست که پس به چه می‌گریم؟

خسته ام از این پارادوکس ناتمام از این حرکت آونگ‌وار سرگیجه آور.

بیا ره‌توشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم ببینم آسمان هرکجا آیا همین رنگ است؟

من ریشه هایم در این خاک است بار معنایی "وطن" برایم هم‌طراز "مادر" است.

تنها میدانم که به غایت مستاصلم و در پی هر خشمی، هر ناامیدی و هر بن‌بستی زمزمه ای موهوم در گوشم می‌گوید که "ای کاش میشد این وطن دوباره وطن شود"..

وطنمهاجرتایرانخاکرویا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید